~واقعا سخته (Part 18)~

1K 68 478
                                    

همه سر کاراشون بودن.
مسئول بار عوض شده بود.
همون مرد چهار ماه پیش نبود.
یک مرد دیگه بود ، البته بدجور عنوق.

در کلاب باز شده بود و جمعیت انبوهی جلوی در دیده میشد.

نگهبانا دونه دونه چک میکردن و میفرستادن توی کلاب.

آهنگ با صدای بلندی پخش شد و من فهمیدم شب طولانی در پیش دارم.

مردم کم کم به سمت بار میومدن و سفارش هاشون رو میدادن.

این کلاب فقط مخصوص مرد ها نبوده ، اره این کلاب مختلط بود ، زن هم فراوون بود ، ولی عده ی مرد هایی که با یار خودشون باشن ، از مرد های تنها کمتر بود.

مشخصه ، اون مرد های تنها فقط برای یک چیز اینجا اومدن ، مست کردن و خوابیدن با یکی از دخترای اینجا.

از چهره ی خیلی از اون مرد ها میشه خوند که متاهل هستن ، ولی خیانته دیگه ، راحت میان و به زنی که توی خونه در انتظارشونه خیانت میکنن.

صدای اون مرد عنوق منو به خودم اورد.

" هوی دختر جون !"

برگشتم به سمتش و بهش نگاه کردم.

" نیوردنت اینجا پادشاهی کنی ، اوردنت که وظیفه هرزگیتو به جا بیاری ! حالا هم اون باسن خوشگلتو تکون بده و سفارشارو ببر‌ !"

با اون صدای رو مخش حالمو بدتر کرد.
تقریبا میشد گفت پنجاه سالش هست ، ولی نمیدونم چرا این پیر غر غرو رو گذاشتن توی بار.

چشم غره ای رفتم و از صندلی پشت بار بلند شدم و یک از سینی های روی بار که چندین لیوان نوشیدنی رو حمل میکرد برداشتم.

" برای کدوم میزه؟"

"میز سه ، عدد ها پایین میزها آویزون شدن ، روی میزها هم هستن ."

" باش"

دنبال میز سه گشتم.
تمام مردمی که اینجان ، از سر و ریختشون معلومه بدجور مایه دارن.

نگهبانام فقط انگار ادمای مخصوص رو راه میدن.
نه ادمای معمولی.

میز سه رو پیدا کردم و به سمتش رفتم.

از شانس زیبایی که من دارم همه ی جمعیت اون میز مرد بودن.
بدون اینکه سرمو بالا بیارم دونه دونه نوشیدنی هارو از توی سینی رو میز چیدم.

نگاه های سنگین زیادی رو روی خودم احساس میکردم.

واقعا سخته !

کارم تموم شد و اومدم برم که یکی از اون مرد دستمو گرفت و بَرَم گردوند.

مرد مو گندمی بود ، سنش نمیخورد بالا باشه ولی موهای جو گندمی داشت ، و البته جذابم بود.

نگاهی از سر تا پا بهم انداخت.

بهم یاد دادن اونجا که فقط باید با مردای اینجا با احترام و خوب رفتار کنم.

~Dark Heart~《H.S》Where stories live. Discover now