2. 𝑫𝒂𝒚 𝑶𝒏𝒆

2.3K 435 58
                                    

با حس سوزش کتفش چشماش رو باز کرد.
دوباره ناخوداگاه روی همون کتف مجروحش خوابیده بود.

زیر لب به عادت‌های بد خوابیدنش فحشی داد و از سر جاش بلند شد. دیگه نزدیک‌های صبح بود پس در هر حال باید بیدار می‌شد.

ناخوداگاه چشمش به اون موجود پررو که دیشب داشت حرصش می‌داد افتاد. بعد از این که به جیمین پیام داد که "یا این موجود مزاحم رو از جلوی چشمم دور میکنی یا قسم می‌خورم که دندونای خرگوشیش رو با یه مشت توی دهنش می‌ریزم" دیگه ندیده بودش تا این که از درد و خستگی خوابش برد.

و اون موجود الان اینجا بود.

با دهن نیمه باز خوابیده بود و خس‌خس ضعیفی ازش شنیده می‌شد.

پوزخندی زد. اون واقعا یه بچه بود و جیمین هم عاشق بچه‌ها؛ پس حضور اون اینجا تعجبی هم نداشت.

بلند شد و گوشیش رو برداشت و بعد از این که به جیمین پیام داد کجا میره از اون واگن زنگ‌زده بیرون زد...








_بلند شو ببینم!!

جونگ‌کوک با داد جیمین از خواب پرید و صاف روی تخت نشست. هنوز هم خوابش میومد پس داشت کم‌کم دوباره چرت می‌زد که با داد دوم جیمین دوباره توی جاش پرید.

_یااااا...

«خدایا. حتی دادشم بهشتیه! ولی اخه واقعا این وقت صبح؟»

با خودش گفت و همونطور که پتو رو از روی خودش کنار می‌زد دنبال تلفن همراهی که جیمین دیروز بهش داده بود گشت.

جیمین که دیگه به خاطر رفتارای حلزون‌مانند جونگ‌کوک خسته شده بود، دوباره حرکتی که توش استاد بود رو روی کوک پیاده کرد.

_هی هی...یقه‌م رو ول کن... بلند شدم بابا!

همونطور که سعی می‌کرد مثل دیشب پشت یقه‌ش رو از دست جیمین نجات بده گفت و این‌ دفعه واقعا روی زمینِ بدون آسفالت و خاکی محوطه کشیده شد.

وقتی بالاخره یقه‌ش ول شد، صاف ایستاد اما تا خواست به جیمین اعتراض کنه متوجه حدود سی تا چشم روش شد.

آب دهنش رو به زور قورت داد.

اصلا دلش نمی‌خواست وارد اون جمعی که دور آتیش صبحگاهی نشسته بودن و داشتن کنسرور و غذاهای فوری رو به عنوان صبحونه می‌خوردن وارد شه. اما اون الان عضوی از همون جمع بود پس راه فراری نداشت.

جیمین که متوجه احساسات پسر کوچیکتر بود بالاخره سکوت رو شکست و کاری کرد نگاه‌های کنجکاور افراد گروهش از روی جونگ‌کوک برداشته شه:

_خب. اینم از جلسه‌ی معارفه‌مون که دیشب قرار بود برگزار بشه و البته به گند کشیده شد.

جمله‌ی آخرش رو تقریبا با خودش زمزمه کرد. اگه دیشب تهیونگ با یکی از گروه‌های دیگه درگیر نمی‌شد، جیمین مجبور نبود خودش رو با بقیه وسط دعوا بندازه تا اونو نجات بده و الان همه جونگ‌کوک رو میشناختن. بعضی وقتا واقعا به عقل تهیونگ شک میکرد.

The Cry Of Devil  (VKook) Where stories live. Discover now