_تهیونگ، پشت سرت!
به محض شنیدن صدای یونگی از ده متریش، پاش رو صد و هشتاد درجه چرخوند و به گیجگاه کسی که سعی داشت از پشت با چاقو بهش حمله کنه زد.
قبلانا مردم بیشتر سعی میکردن تا حد ممکن از پشت به کسی خنجر نزنن.با زنجیری که به دست داشت توی شکم یه نفر دیگه زد و سمت یونگی رفت تا اونو از شر سه نفری که دورهش کرده بودن خلاص کنه.
افراد جینسو زیاد بودن. اونا نمونهی سپاه مغولها بودن، کسایی که هر چیزی رو به آتیش میکشیدن. اما تهیونگ هم به همین راحتیها قرار نبود در مقابلشون شکست بخوره. نمیدونست چرا ولی هر لحظه به جونگکوک فکر میکرد. به این فکر میکرد که اگر بیست نفر دیگه رو هم تا حد مرگ کتک بزنه میتونه از این جهنم فرار کنه و دوباره بره پیش کوکیش...
هوا یکم گرم بود. ممکن بود کوکیش گرمازده بشه. باید زودتر میرفت و براش یه سایه فراهم میکرد.با همین فکرِ یک لحظهای که از سرش گذشت، به خودش لرزید. قبلانا اینقدر رمانتیک نبود، فقط به این فکر میکرد چطور از شر اون بچه خرگوش رواعصاب خلاص شه. نمیدونست چه بلایی سرش اومده، ولی هر چی بود این حس وحشتناک قوی رو دوست داشت!
حتی نفهمید کِی وسط اون آشفته بازار که شباهت کمی به میدون جنگ نداشت، یه مشت توی صورتش اومد و باعث شد تلوتلوخوران چند قدمی عقب بره.
دستش رو روی گونه و بینی دردناکش گذاشت و بعد به کسی که زده بودش پوزخند زد. حالا که جینسو دقیقا جلوش ایستاده بود راحتتر میتونست انتقام بلایی که سر خودش و جونگکوک آورد رو بگیره.
جینسو هم خوب دلش میخواست اون پسر سرکش رو سر جاش بشونه. دفعهی پیش به خاطر پلیسهای مزاحم نتونسته بود ولی الان حتی انگیزهی بیشتری داشت. کیم تهیونگ علاوه بر گرفتن محدودهی فروش مواد و خیانت بهش حالا با سوکجین هم متحد شده بود و میخواست گروهش رو نابود کنه. اون این گروه رو راحت به دست نیاورده بود که بخواد راحت از دستش بده اما، تعداد زیرگروههاش که هنوز سر پا مونده بودن هر لحظه داشت کمتر میشد.
_ بیا جلو تهیونگ! بیا تمومش کنیم!
تهیونگ لبخندی زد و سر تکون داد. زنجریش رو دور انگشتهاش پیچید و بعد با قدمهای بلندش سمت جینسو رفت و حمله رو شروع کرد.
جالب بود! هیچکدوم از افراد جینسو و حتی افراد سوکجین توی مبارزهی دو لیدر دخالت نمیکردن. انگار هر دو نفر اونها از قبل طعمهی خودشون رو مشخص کرده بودن.
تهیونگ خوب میدونست نقطهی قوت مرد مقابلش دستهاشه، پس سر فرصت یکی از دستهای جینسو رو گرفت و جوری چرخوند تا دیگه هیچ وقت نتونه با اون دستها دستور زدن جونگکوک رو بده.
BẠN ĐANG ĐỌC
The Cry Of Devil (VKook)
Fanfictionهیچکس صدای فریادهای شیطان را، وقتی از آغوش خدا رانده میشد نشنید... فقط یک نفر، یک نفر با قلب معصومش برای اولین بار تهیونگِ لال رو شنید و دل به سکوت گناهآلود و در عین حال اندوهبارش سپرد. اما جونگکوک دیر رسیده بود، خیلی دیر؛ بعد از سالها گناه و...