part1: تصمیم

1.8K 188 14
                                    

"این چندمین قبره؟"

"فکر کنم هفدهمین قبریه که تا الان شکافته شده و جنازش دزدیده شده"

چراغ قوه اش را با دست چپ گرفت و صلیبی روی سینه اش کشید!

"آه....یا عیسی مسیح! به افسر پارک خبر دادی؟"

"بله قربان!"

"خیلی خب! میتونی بری..."

کریس بعد بررسی درست و یادداشت موقعیت قبر به سمت خودروی پلیس حرکت کرد

داخل ماشین نشست و وسایلش را روی صندلی های عقب پرت کرد. دستی به صورتش کشید و به فکر فرو رفت

روستای مک گروپ پر از آدمهایی بود که بدون خونریزی مرده بودند و جنازهء شان وسط جنگل تاریک کروز رها شده بود

جنگلی که حتی روزهاهم نوری نداشت

بعضی بر این باور بودند که این جنگل ، جنگل هله است

روح شیطانی ای که نگهبان دوزخ است

هله، دختری نفرین شده و نحص بود

حتی افسانه هایی هم دراین مورد وجود داشت

" سالها پیش دختری با پدر هیزم شکنش دور از مردم روستا، در جنگل کروز زندگی میکرد

دختر بیچاره ی پیرمرد یک چشم نداشت به همین علت روستاییان او را طرد میکردند.

تا قبل از 12 سالگی اش درب خانه های کوچک مردم دهکده به رویش بسته بود و به محض ورودش به کوچه ها و زمین های بازی، کودکان روستا مانند پر مرغ در باد، پراکنده میشدند و تا ساعاتی بیرون نمی آمدند

نام دختر هله بود!

روزی که برای تاب سواری به بیرون میرفت به پیرمرد قول داد که فقط تا درخت وسط جنگل پیش برود نه بیشتر از آن!

هنگام بازی با مرد عجیبی هم صحبت میشود


مرد ، خود را از پدران کلیسا میخواند و چند رمز شیطانی در اختیار هله قرار میدهد تا افراد نفرت انگیز زندگی پوچش تبدیل به سنگ شوند

هله این جادو را برای کسی استفاده نکرد تا در فرصت مناسب به روستا برود و مردم خودخواه روستا را از بین ببرد

تا اینکه بعد از 2 سال پدرش از زندگی طاقت فرسای جنگل تاریک خسته شد پیرمرد میخواست به روستا برگردند تا کنار دیگران زندگی کنند

hele | Complete Where stories live. Discover now