PART3: دریاچه ی نقره ای

563 120 39
                                    

سپس با جیمین و تهیونگ پشت ماشین پلیس پنهان شدند و به مرد قد بلندی که از لای بوته ها بیرون آمد و به طرف کلبه حرکت کرد خیره شدند.

کریس زیر لب دعایی خواند و آویز صلیبش را در دست فشرد.

جیمین با اضطراب پلک هایش را روی هم میکوبید.

اما تهیونگ ، خونسرد به حرکات موجود نیمه انسان مینگریست.

فقط سر حیوان بود که شبیه انسان ها نبود.

هیچ یک از اعضای صورتش قابل تشخیص نبود و فقط موهای طوسی ای مانند یک گرگ روی چهره اش روییده بود.

خزه های نقره ای صورتش به موهای حیوان میمانست

نیمه انسان وارد کلبه شد و در کلبه بهم کوبیده شد.

کریس که ارام شده بود، آهسته از کنار خودرو بیرون آمد.

جیمین" هی ...کریس مراقب باش می فهمه!"

کریس"نه نمیفهمه... بیاین بیرون"

تهیونگ و جیمین بلند شدند و کنار کریس ایستادند.

کریس"خب نقشه چیه؟"

جیمین" یادم نمیاد کسی اینجا زندگی کرده باشه....ما باید از این کلبه بر...."

تهیونگ با بی حواسی حرف جیمین را قطع کرد:

" چیزی برای ترس وجود نداره من میرم ببینمش...من یه شب نخوابیدم که اینجا رو روبه راه کنم و امکانات براش بزارم! نمیذارم مفتی مفتی صاحبشون بشه "

کریس خواست چیزی بگوید که با رفتن تهیونگ به سمت کلبه قفل دهانش زده شد.

اما فکر جیمین درگیر چیز دیگری بود...

تا بحال موجودات افسانه ای را قبول نداشت و اصلا چیزی درباره شان نمیدانست.

اما درمورد این مرد! اطمینان به وجودش چنگ میزد که برای صورتش از هیچگونه ماسکی استفاده نکرده بود.

اگر کسی خزه های نقره ای صورتش را میدید از هفت فرسخی هم طبیعت آن را تشخیص میداد.

(عکسی که پارت قبل براتون گذاشتم یادتونه که؟ دقیقا چهره و هیکل موجود بود. باید دیده باشیدش تا بتونید منظور رو متوجه بشید)

ناگهان فکر جیمین در حوالی خون آشام ها پرسه زد!

نه...دیگر آنها نمیتوانند وجود داشته باشند.

hele | Complete Where stories live. Discover now