part11: لارک

337 90 10
                                    

در تاریکیِ طاقچه فرو رفته بود ، و فقط برق چشمانش مشخص بود.

با خرخر خندید و از گوشه ی اتاق بیرون آمد

سفیدی موهای بدنش چشم را کور میکرد و مانند ماه نور میداد.


آرام آرام روی پنجه هایش جلو آمد و دور طعمه اش چرخید.

ناخنش را روی کمر عرق کرده ی جیمین کشید تا لرزیدن و ضعف پسر رو به رویش را ببیند.

زمزمه وار لب زد...


"خیلی منتظرم گذاشتی جیمین...! "


چشمان مضطرّ جیمین نا خوداگاه خیس شده بودند و میجوشیدند.

احساس میکرد حاله ای از دودهای سیاه دور روشنایی دلش را گرفته بود و هرلحظه خبر کشتنش را میداد.


گرگ سفید مقابل جسم یخ کرده ی جیمین قرار گرفت و روی دو پا ایستاد .

خود را به او نزدیک کرد و تبدیل شد.

تمام بدن جیمین از اتفاقی که در آینده رخ میداد مور مور شده بود.

حال خوشی نداشت...

میدانست لحظه به لحظه به فشرده شدن گلویش و خفگی نزدیک تر میشود.

گرگ" هیچکس به کمکت نمیاد پس بیقراری نکن...این کارها بی فایدس!"


با شنیدن صدای درگیری از حیاط کلبه این حرف گرگ به حقیقت تبدیل شد.

هیچکس نمیتوانست صدای فریاد او را بشنود...

و به فکر هیچکدام از دوستانش نمیرسید که حین جنگیدن با گله ، آلفا در حال شکنجه کردن جیمین باشد.


پلک محکمی زد و سعی کرد روی افکار مثبت و مبارزه با رذل روبه رویش تمرکز کند.

نباید میباخت...


گرگ تغییر جسم داد.

همان فرد ...همان قلاده با چرم دور سینه اش...

یک زن ساده اما همچنان گیسوان بلند و مشکی...

و ناخن های تیز ...


کم کم به جیمین نزدیک تر شد.

hele | Complete Where stories live. Discover now