Crafty boy

14.4K 1.4K 149
                                    

همون طور که باقی مونده شیر موزش رو تمیز میکرد درد بدی رو زیر شکمش حس کرد.
بعد از مطمئن شدن از اینکه تمیزش کرده به بین پاهاش نگاه کرد.
توی زندگی لعنتیش اینهمه راست نکرده بود دیکش دقیقا عین میخ روی دیوار یا رخت آویز های نوک تیز شده بود.
آب دهنش رو قورت داد و عاجزانه به اربابش نگاه کرد.
تهیونگ خیلی بی حس بهش نگاه‌ کرد و از جاش پاشد .
یکی از قلاده های مورد علاقشو برداشت و دور گردن خرگوش کوچولوش بست.
و از از قلاده گرفت و توسط اون کوک رو روی تخت انداخت.
مچ دست هاش رو گرفت و روش خیمه زد.
صورتش دقیقا باهاش چند میلی متر فاصله داشت.
چشم های اربابش از شهوت میدرخشید . اما مطمئن بود از نگاه خودش ترس و درد معلومه.
حرفی نزد و فقط به چشم های. گرگه گرسنه خیره شد.
توی یه حرکت دست هاش رو بالای سرش بست و به بدن سفیدش خیره شد .
به سمت گردنش رفت و شروع به گاز گرفتن کرد.
گردن کوک رو خم کرد تا دسترسی بیشتری داشته باشه و از روی رگش گاز های خیلی محکمی گرفت.
کوک ناله هاش رو خفه کرد و توی خودش جمع شد اما نشستن تهیونگ روش مانع از این کارش میشد.
بعد از اینکه کل گردنش. و قرمز کرد و رد خون به جا گذاشت،به سمت ترقوه هاش رفت و لیسید و دوباره و دوباره گاز گرفت.
کوک درد زیادی رو از اون دندون هاش که مثل یه گوشت بهش نگاه میکردن تحمل میکرد.
چشم هاشو بست و فقط بی صدا اشک ریخت.
اما تهوینگ‌ با دیدن اشک هاش بیشتر تحریک شد.
به سمت سینه های زخمی و خونیش رفت و تا جایی که میشد دندون هاش رو فروکرد.
کوک‌فقط تونست همراه گریه هاش جیغ بزنه .
با حس طعم خون توی دهنش سرشو عقب کشید .
با دستش خط شکم کوک. و نوازش کرد و گفت:

_چون فردا مهمون داریم نمیخوام تابلو بشیم بیبی!

همون طور نوازش وارانع دستش رو به دیکش رسوند و گفت:

_اوف با این کوچولو چیکار کنیم ؟ بزاریم بمونه؟

کوک با صدایی که به خاطر جیغ و گریه هاش گرفته بود گفت:

_ن... نه ارباب ... خواهش میکنم.

ایندفعه تهیونگ دیکش. و محکم توی دستش گرفت و فشار داد و گفت:

_خواهش میکنی که چی؟...

کوک هق زد و ناله کرد:

_فقط... فقط منو به فاک بده... لطفا... دیگه نمیتونم درد بکشم.

تهیونگ با حالت بدجنسی گفت:

_اما یه مشکلی داریم!

به دیکش اشاره کرد وادامه داد:

_کوچولوی من که هنوز خوابه؟

کوک ملتمسانه گفت:

_من ... من بیدارش میکنم ارباب.  فقط لطفا.. دست هامو باز کن.

تهیونگ بدون تردید خودش رو روش انداخت و دست هاش سمت زنجیر برد.
همون طور که دست هاش رو باز میکرد گوشش. و گاز گرفت و پیش گوشش زمزمه کرد:

_بهت یه شانس میدم به این راحتی بیدار نمیشه!

کوک که موهاش از حرف تهیونگ‌ سیخ شده بود نفس عمیقی کشید و با فشاری که به تهیونگ وارد کرد اون از روی خودش کنار زد.
روی تخت نشست و بعد کمی تردید به سمت تهیونگ که به عاج تخت تکیه داده بود رفت.
روی شکمش نشست و باسنش‌رو دقیقا روی سوراخش تنظیم کرد

Tame me baby boy🔞Where stories live. Discover now