Hate

514 70 20
                                    

_خب تموم شد؟

+آره

مامانش با صدای بلند در حال آواز خوندن برای پسر کوچیکش جیهیون بود .

آخرین بسته‌ی لباس هاش رو آورد و دستی به پیشونیش کشید تا از شَر قطره های عرق‌های مزاحم خلاص بشه .

+عزیزم بابات اومد حرکت میکنیم . چند لحظه ی دیگه میرسه

به سمت آشپز خونه رفت و بطری آب رو برداشت . بعد از اون همه کار خستگی بهش غلبه کرده بود . تنها لیوان رو میز رو برداشت و کمی آب داخلش ریخت که حواسش به زنگ گوشیه مامانش پرت شد .

مامانش با خستگی زیاد گوشی رو جواب داد.

"بله ؟ خودم هستم . چی؟"

و بعد گوشی از دستش روی زمین افتاد . جیمین فقط به صورت رنگ پریده مادرش نگاه کرد و به سمتش دویید .

+مامان ، مامان چی شده ؟

خانم پارک نگاهش رو به جیمین داد و سعی کرد به اشکی که داشت داخل چشماش میجوشید غلبه کنه .

_جی...جیمین تو مراقب جیهیون باش ت...تا من برگردم .

+مامان لطفا بگو چیشده . کجا میخوای بری؟ لطفا بگو

کم کم جیمین داشت از استرس و ترسی که بهش وارد شده بود گریش میگرفت. ضربان قلبش به تندترین حد ممکن رسیده بود.

_عزیزم ... ب..بابات تصادف کرده و یکم آسیب دیده . اما زیاد اتفاقی نیو...نیوفتاده‌.

جیمین از شدت شوک پاهاش سست شد و به تنها چیزی که فکر میکرد باباش بود.

_ام...اما خواهش میکنم تو نیا عزیزم. م...من سریع برمیگردم.

+نه منم میام

تقریبا داد زد که همین باعث شد جیهیون حواسش بهشون پرت بشه و با قدم های تند و کوچیک به سمتشون بدوه

_کوجا میخواین بلین؟ میسه منم بیام؟

خانم پارک نگاه ناراحت و عصبیش رو به جیهیون داد و گفت:

_عزیز دلم؛ جایی نمیریم برو بازیتو بکن.

رو به جیمین به سمت آشپزخونه اشاره کرد تا برن و اونجا حرفاشون‌ رو بزنن .

_جیمین.. ما نمیتونیم جیهیون رو خونه تنها بزاریم . بیمارستان هم‌ نمیتونیم ببریمش چون اونجا رو میزاره رو سرش . من میرم سریع میام.

جیمین با نگاه ناراحت سرش رو آروم به نشانه‌ی تایید تکون داد.

خانم پارک بوسه ای روی پیشونیه جیمین زد و با عجله به سمت در رفت.

جیمین با قدم هایی سست به سمت اتاق برادر کوچیکش جیهیون رفت و روی تخت کوچیکش نشست و به جیهیون که داشت با علاقه به اسباب بازیاش نگاه میکرد چشم دوخت.

°•poison•°Where stories live. Discover now