Chocolate Cake

151 41 3
                                    

جونگکوک=ما مجبوریم ، میفهمی؟...مجبوریم

تهیونگ_هیچوقت مجبور نیستیم به حرف تو گوش بدیم

جونگکوک=چرا اینقدر ساز مخالف میزنی؟ نمیفهمی این تنها راهمونه؟ لج بازیو بزار‌کنار تهیونگ

دعوای خسته کننده‌ و پر سروصدای بینشون که این روزا از حد معمولش هم بیشتر شده بود ، دوباره شروع شد .
تقریبا هیچکدوم نمیتونستن اون یکی رو قانع کنن و این خیلی مشکل ساز بود .
جیمین و یونگی هم مدام دنبال راهِ حلی بودن که جفتشون رو راضی نگه داره. و این داستان هر روز ادامه داشت ...

_من ساز مخالف نمیزنم . اتفاقا کسی که داره لج میکنه تویی نه من. هیچکس هم مجبور نیست به خواسته هات اهمیتی بده احمق . چون اصلا با عقل جور در نمیان بچه.

جیمین به طرفشون دوید و سعی کرد جونگکوکی که داشت به سمت تهیونگ حمله ور میشد رو نگه داره .

=چشای کورتو باز کن و گوش بده تهیونگ ، اگه به خاطر تصمیم و خواسته های من نبود ، الان اینجا نبودی که برا من صداتو بندازی تو سرت. چون احتمالا خوراک زامبیا شده بودی.

_صبر کن الان داری منت میزاری؟اره؟(خنده هیستریک) بس کن جونگکوک.
هر کاری‌کردی یا میخوای بکنی برام مهم نیس فقط بدون که نمیزارم با خواسته هات زندگی همه رو نابود کنی .

جیمین به جونگکوک که از عصبانیت نفس های عمیق میکشید نگاه کرد .
تهیونگ هم با پوزخندی تلخ حرفش رو ادامه داد

_یادته ک چطور با تصمیم ها و خواسته های احمقانت گند زدی به همه چی؟ یادته ک چه احمقانه گقتم باشه!؟ یادته که زندگیمو به گوه کشیدی یا نههه؟

=اون موضوع اصلا ربطی به الان نداره . و باید بگم هرچی ک شد تو باعثش بودی

و با فریاد بلند تری ادامه داد :

=فهمیدیییی؟ تو بودیییی . توی لعنتییییییی

جیمین، متعجب، به حرفاشون گوش می کرد .هیچ ایده ای نداشت که چی بینشون رخ داده. و اینطور هم ک از صحبتاشون فهمید، جونگکوک و تهیونگ از قبل همدیگه رو میشناختن.

یونگی قبل اینکه دوباره صداشون اوج بگیره گفت :

_هی هی. کافیه . نمیفهمید دارید کل زامبیا رو می کشونید اینجا؟ جیمین حالش خوب نیست..تازه برادرش رو از دست داده..چرا یکم مراعات نمیکنید ؟؟فقط تموم کنید این بچه بازی رو. الانم هرجفتتون خفه میشید و از راهی که توی نقشه علامت زدم میریم .

جیمین انرژی زیادی نداشت که بخواد روی چیزی‌ تمرکز کنه. خانودش رو از دست داده بود و دعواهای شدید این دوتا فقط باعث بدتر شدن موقعیتش میشد.
پس اروم جونگکوک رو به سمت دیگه‌ای کشید و گفت:

+کوکا ... چه اتفاقی افتاده مگه ؟

جونگکوک که داشت با لبه ی لباسش بازی میکرد جواب داد :

_بعدا برات توضیح میدم .

+الان بگو...تقریبا هممون از دست شما دوتا روانی شدیم.

_ گفتم که هر وقت تونستم بهت میگم . الان نمیتونم

و بعد از تموم شدن حرفش به سمت زامبی که به سمتشون حرکت میکرد رفت .
هنوز عصبانی بود و چی بهتر از یه زامبی برای خالی کردن عصبانیتش؟

(جیمین)

به سمت تهیونگی که در تلاش بود چاقوش رو از سینه زامبی در بیاره رفتم . حوصله بحث و جدال جدیدی رو نداشتم پس میخواستم ازش دلیل دعواهای بینشون رو بپرسم تا بتونم کمکشون کنم .
میدونستم عصبیه پس با لحنی اروم صداش زدم..

+عام تهیونگ.ی...

هبچ ایده ی فاکی ای نداشتم که چرا باید انتهای اسمش "ی" بزارم و انقدر ملوس وار صداش کنم‌. پس اخم کردم و عادی موندم تا سوژه تهیونگ نشم.
تهیونگ با تعجب سمتم برگشت و پرسید

_بله جیمین؟ چیزی شده ؟ حالت خوب نیست؟
مشخص بود توقع این لحن رو از من نداشت. چون خودمم توقع نداشتم بخوام دشمنِ لعنت شدم رو اینطوری صدا کنم.

+عا.عام میخواستم بپرسم که..

نپرسیدم..چون خیلی راحت میتونست بگه به تو چه و تمام... پس دنبالِ یه سوال بهتر برای کامل کردن جملم گشتم.

+میخواستم بپرسم ... که ... که ...

_ چی میخوای بپرسی جیمین؟ یالا پسر

هیچ چیزی مد نظرم نبود تا بپرسم. پس تنها جمله ی توی مغزم رو به زبون اوردم

+من گشنمه

خب که چی؟ الان تهیونگ دقیقا چیکار میتونه برام بکنه؟ برام بره دنبال شکار؟ اونم کی؟ تهیونننننگگگ

تهیونگ این بار پوکر گفت

_ گشنته ؟ خب به من چه

عالیه...بلخره باید بِهِم میگفتش... چه الان چه چند دقیقه پیش.
لعنت به من و حس کنجکاوی مسخرم.

با حرص بهش توپیدم:
+ عوضی احمق!

و برگشتم برم که صداشو شنیدم .

_تو ماشین یه سری خوراکی هست..

+خودم میدونم

_اگه میخوای میتونم برات بیارم.

خواستم بگم شَل نیستم خودم میرم و به تو هم ربطی نداره اما تهیونگ بدون توجه به من به سمت ماشین حرکت کرد. منم دنبالش رفتم و کنارش ایستادم تا ببینم چیکار میخواد بکنه.

_آها ، پیداش کردم

کیک کوچیکی رو جلوی صورتم گرفت . با یه تای ابروی بالا رفته نگاش‌کردم.

_گفتی شکلاتی دوست داری .

+عاره خب...

کیک رو ازش گرفتم و تو جیبم جاش دادم..

+خیلی عوضی ای اما ممنون.

_ خیلی رومخی اما قابلی نداشت.

=لعنتی...بچه هااااااا...بیایییید اینجااااااا

صدای فریاد جونگکوک بود که ....

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

خب اینم پارتی که براش شرط گذاشته بودم...
با اینکه ووت ها به حد نصاب نرسید،براتون آپ کردم.
دوستون دارم لاولیا🥺❤




°•poison•°Where stories live. Discover now