-نمیخوای بیاااای ؟ ۴ ساعته منتظرتم+عه مگه اومدی ؟ باشه او...اومدم
بعد از اینکه سوییشرتمو از رو صندلی برداشتم با عجله به سمت در دویدم .
+مامان من دارم با جونگکوک میرم بیرون
-باشه عزیزم
کفشامو پوشیدمو و از پله ها رفتم پایین . دویدم و در رو باز کردم که جونگکوک پرید جلوم
+یااااا جونگکوک مگه مرض داری ؟
جونگکوک بلند خندید و دستشو دور گردنم حلقه کرد و منو به سمت ماشینش هول داد
-میدونستی دوست کیوتت بیشتر از نیم ساعت منتظرت بود؟
چشمامو تو حدقه چرخوندم و خیلی آروم هولش دادم
+آره خرگوش کوچولو با ماشینش منتظرم بود
-این خرگوش کوچولو اومده دنبال موچی کوچولو
آروم خندیدمو سوار ماشین شدم
+و این موچی کوچولو هم دلش بستنی شکلاتی میخواد
جونگکوک خندید و اونم سوار ماشین طوسی رنگش شد
-این خرگوش کوچولو هم میخواد موچی کوچولو رو زودتر ببره بستنی بخوره
آروم خندیدم و سرمو رو به صندلی تکیه دادم .
با به یاد آوردن بابام باز هم غم بزرگ و سنگینی رو روی قلبم حس کردم . ولی چون به خودم قول داده بودم این روز رو با بهترین دوستم خراب نکنم ، دوباره لبخند رو به صورتم برگردوندم+جیمینی نظرت چیه بریم یه کافهی معروف ؟
-نمیدونم . فقط باید یه جایی بری که بستنی رو داشته باشه
+اونجا هر بستنی که یه موچی دلش میخواد رو داره
-پس حتما باید بری اونجا
+اووهووم
پاش رو روی پدال گذاشت و حرکت کرد صدای موزیک رو روی بالاترین حد ترین گذاشتم . و خب این اهنگ،مورد علاقه کوکی بود. جونگکوک هم با یه لبخند شیطانی سرعتش رو بیشتر کرد . منم تقریبا داد زدم و خودمو چسبوندم به صندلی
+یااااا کوکییییی آروم بروووو . مگه کرم افتاده تو مغزت امروووز؟
-امروز دلم میخواد جیمین شی رو اذیت کنم
بعد به صورت مارپیچ ماشین رو روند .
منم داد زنان با مشتام میزدم به بازوی کوک و فحش میدادم
. کوکی هم بلند داد میزد-هووووو هووووووو
و همون لحظه گوشیم افتاد. حتی نمیتونستم خم شم و گوشیمو بردارم . موهامم عین پشم گوسفند تو هوا داشت میرقصید . چشمام رو بستم و به داد زدنم ادامه دادم که همون لحظه ماشین وایساد .
-جیمینیییییییی رسیدیم
چشمامو باز کردم و موهامو کنار زدم
+جونگکوک ؟
-چیه کیوتی ؟
+میدونی الان چه حسی بهت دارم ؟
-حس اینکه چقدر عاشق دوستتی ؟
+ حسِ اینکه یه رفیق روانیِ دندون خرگوشی کنارم نشسته..تو چیکارش می کنی ؟
-یه بوس آبدار به لپش می زنم ؟
درو باز کردم و نگاه تاسف بارمو ازش گرفتم .
+الان که اینجوری شد باید دوتا بستنی برام بگیری
-باشه کوچولو
به سمت در رفتیم و درو باز کردیم
-بریم طبقه بالا
+حوصله ندارم از این همه پله برم بالا ... همینجا بشینیم دیگه
-خب اگه حوصله نداری اینکارو میکنیم
و یه دفه ای خودم رو تو هوا دیدم.
جونگکوک همون طور که منو رو کولش انداخته بود به سمت طبقهی بالا می رفت.
+باشه باشهههه منو بزار زمین خودم میااااام .دلو روده هام الان میریزه رو زمین-نه نه موچی پاهاش به پله ها نمیرسته
منم یه مشت محکم زدم به کمرش و تسلیم شدم
رسیدیم طبقهی بالا ... ولی اونجا خیلی تاریک بود و همین باعث شد کمرمو خم کنم که ببینم چه خبره ولی نمیتونستم چیزی ببینم.
بالاخره منو روی صندلی گذاشت و خودش اومد عقب و منو توی تاریکی تنها گذاشت .
+جونگکوک ؟ کجا رفتی
من از تاریکی خوشم نمیاد روانیهمون لحظه همه جا روشن شد و من نگاهم به دهها نفر افتاد که با بادکنک و کادو جلوم وایسادن
از شدت تعجب و شوق نمیتوستم حرف بزنم. با نگاهم دنبال کوک گشتم که یه کیک تولد از پشت سرم روی میز گذاشته شد . صدای فریاد شادی بقیه رو میشنیدم که میگفتن
+تولددددددت مبااااااارک جیمیییین
نگاهمو از کیک گرفتم و به تک تکشون نگاه کردم . درسته ... من امروز تولدمه و حتی یادمم نبود . مامانمو میون جمع دیدم که داشت بهم لبخند میزد . دوستام ... همشون اونجا بودن. خاله هام و بقیهی فامیل . و نگاه خندون و خرگوشیه مهم ترین دوستم . میزان خوشحالیم توی اون لحظه غیر قابل وصف بود
بلند شدم و با یه بغض کوچیک به سمتشون رفتم . لبخندمو بالا بردمو نگاهشون کردم+ممنونم، واقعا ازتون ممنونم.
رفتم طرف مامانم و اونو بغل کردم و دم گوشش آروم گفتم
+دوست دارم مامان
نگاه پر شوقم رو به چهرش دوختم.اون نگاه مهربون و پر از حرف برام از هرچیزی با ارزش تر بود.
نگاهی ک توش بابا و جانگ سون رو میدیدم.~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خوشگلای من لطفا نظراتتونو از من دریغ نکنید
منتظر کامنتای قشنگتون هستم
ووت فراموشتون نشه ^^♡
YOU ARE READING
°•poison•°
Romance°•مثل یه زهر پخش میشه تو سرت تو قلبت مهم نیست عشق باشه یا نفرت مهم نیست بیماری باشه یا علاجِ اون مرض فقط یه روز به خودت میای و میبینی که مبتلا شدی به این عشق به این بیماری! این بار فرار نکن ازش بمون حسش کن و . . . بجنگ زمان آپ : دوشنبه ها _________...