Empty hug

213 53 4
                                    

_این اتفاق مربوط میشه به بیماری جدیدی که تازه شیوع پیدا کرده . میشه گفت علائم این بیماری تب ، توهم ، استحال و استفراغ هستش.

جیمین همینطور ک به حرفای دکتر گوش می کرد سرش رو آروم به نشونه‌ی تایید تکون داد.

_ولی بعد از اینکه این علائم تموم میشه ، بیمار به طرز خیلی وحشتناکی ... خب... وحشی و رفتارش عوض میشه ، همینطور ظاهرش ... مثل چشم ها . اونا فقط دنبال گوشت میگردن تا ازش تغذیه کنن . فرقی نداره  گوشت انسان یا حیوون باشه. و وقتی یه انسان رو گاز بگیرن یا بهش چنگ بندازن ، باعث میشه یه ماده‌ از بدن اونها به بدن انسان  منتقل، و تبدیل به یکی از اونا  بشه.
و حتی اخیرا بیماری داشتیم که  بعد از فوتش این اتفاق براش افتاد . ما احتمال میدیم که بیمارِ ناقل بعد از اینکه فوت کنه تبدیل میشه.

+پس ... مامانِ منم ... قراره

_ما تمام تلاشمون رو میکنیم تا نجاتشون بدیم . البته امیدواریم. 

جیمین به سختی تونست خودشو نگه داره تا اشکِ توی چشماش روی صورتش جاری نشه ...
این یعنی ،  فقط میتونه امیدوار باشه تا مامانش رو از دست نده .

.......

جیمین با قدمای آروم به سمت مامانش که روی تخت دراز کشیده بود رفت . دکترا دورتادورش وایساده بودن و سعی میکردن تا فقط زنده نگه دارنش . جیمین نزدیکتر رفت.
قطره اشکی که صورتش رو خیس کرد ، نشون دهنده‌ی پایان همه چیز بود .
خانوم پارک لبخند مهربونش رو به صورتش برگردوند و به سختی درتلاش برای گفتن چیزی بود.
جیمین میدونست که این قراره آخرین لبخند مامانش باشه.
میدونست که دیگه نمیتونه حرفای دلش رو براش بگه.'

_جی..جیم..ین

+مامان

جیمین با گلوی پر از بغض و صورتی خیس از اشک گفت.

+مامان...خواهش...میکنم..پیشم...بمون

_عزی..زم ... میخوام بدو...نی که ... خیل...ی دو..ست دا...رم. همیشه داشتم و دا...رم .

جیمین با آخرین توان برای پس زدنِ بغضش داد زد

+ماماااااااااان

_همی...شه قوی باش...دو...ست دارم

+منم د...

جیمین خواست تنها حرف توی دلش رو به زبون بیاره ، ولی با صدای بوق طولانی که به گوشش رسید ، فهمید دیگه وقتی نمونده...

+ماماااااااااااان. مااااااماااااااااااااان

صدای درهم شکسته‌ی جیمین کل اتاق رو گرفت . بارها و بارها صداش میشکست و بیشتر و بیشتر گریه میکرد .
و این بار آهسته زیر لب گفت:

+منم دوست دارم.

پرستارا سریعا خانوم پارک رو به بخش قرنطینه و مخصوصِ این بیماران منتقل کردن.

°•poison•°Where stories live. Discover now