Part3
اینم از پارت ۳
_نمیتونم باور کنم ....چطور؟ممکنه تموم مدتی که توی بغلم بودی زیرم ناله میکردی و من ملتمسانه و به امید اینکه تو هم بگی (منم همینطور) زیر گوشت (دوست دارم)زمزمه میکردم تو مدام به اون فکر میکردی ......این زیادی بیرحمانه نیست؟
هوسوک گیج بود جیمین با پاهای بسته رو به روش قرار داشت و این گیج ترش میکرد عادت نداشت بدون عشقبازی رابطه رو شروع کنه و حالا انگار چیزی گم کرده بود ذهنش خالی و قلبش خالی تر شده بود اعتمادش شکسته و عشق ارزشمندش به تمسخر گرفته شده بود جیمین کی بود که بازیش بده و با معشوقه ی هورنیش بهش بخنده؟
جیمین هشت ماه پیش رو میپرسید اما جیمینی که هر روز تغییر میکرد فقط لایق درد بودبدون اینکه شلوار و لباس زیرش رو کامل در بیاره اونهارو تا زانوهاش پایین کشید و بلافاصله عوضش رو به ورودی جیمین چسبوند
هو....هوسوک..میشه بهم گوش بدی؟
با اتمام جمله جیمین صدای خنده هوسوک بلند شد و جیمین با ترس چشماش رو بست اصلا میخواست درباره چی حرف بزنه؟چه توجیحی برای کارش وجود داشت؟
میخواست بگه (هی ...بنظرم چهار سال زیاد به نظر می رسید و من نیاز به تنوع داشتم)نه...نمیتونست حقیقت رو بگه پس فقط باید انکارش میکرد
هو...هوسوک...تو..تواشتباه متوجه شدی....اون معشوقه من نیست.....من معشوقه ای ندار.....
هنوز جمله اش رو تموم نکرده بود که فشار دست هوسوک روی پاهایش باعث شدن پاهاش خم و دردناک تر بشن
_بهتره خفه شی جیمین....همین الانم دارم بهت لطف میکنم و فقط به فاکت میدم وگرنه به خاطر دروغای مضحکت فک خوشگلتو خورد میکردم
_اما هوسوک.....گوش بد.....
دست هوسوک به سرعت روی دهنش نشست و نفس جیمین گرفت اون لایق تمام اینها بود اما توان تحملش رو نداشت چون لعنت بهش اون فقط از مرد بالای سرش عشق دیده بود و این وجهه ش به شدت ترسناک بنظر میرسید بطوری که جیمین نمیدونست تا چند دقیقه ی دیگه قراره چه اتفاقی براش بیفته
چند مالش کافی بود تا عضوش اماده بشه و طولی نکشید تا اولین ضربه اش باعث گرد شدن چشمای جیمین و ثابت شدن نگاهش به سقف بشه هیچوقت توی این چهار سال بدون آمادگی اینکار رو نکرده بود و حالا دیدن چهره دردمند جیمین بهش لذت میداد...و این لذت آغاز لذت های جونگ هوسوک از درد کشیدن های پارک جیمین بود
بدون اینکه به جیمین زمان بده ضرباتش رو شروع کرد تند و عمیق عضوش حفره ی داغ همسرش رو طی میکرد و همسر کوچولوش همون طور که سعی میکرد نفس بکشه مدام روی تخت بالا و پایین میشد
_یادت میاد؟عادت داشتم موقع سکس مدام باهات حرف بزنم بپرستمت و از اینکه غرق لذت میشدی قلبم محکمتر میزد اما حالا حتی نمیخوام صدای ناله هاتو بشنوم....همه چیزت....همه چیزت جیمین .....حالم و بهم میزنه....حتی گرمای حفره ی صورتی ولی خب به نظر میاد زیادی داری درد میکشی و منم به خاطرش تحمل میکنمضرباتش رو سرعت بخشید و جیمین اینبار به دست روی دهنش چنگ زد نمیتونست نفس بکشه و درد پایین تنه اش غیر قابل تحمل شده بود
سعی کرد با کشیدن دست هوسوک خودش رو نجات بده اما دست هوسوک با قدرت به دهنش چسبیده بود و انگار قصد نداشت رهاش کنه
_راستش من خیلی چیزا رو تحمل کردم بی توجهیات،بی حوصلگیات،نگاه های سرد و جوابای یک کلمه ای....بی خوابیام،درد کشیدن و به آتیش کشیده شدن احساسم .....من هفت ماه تموم تحملشون میکردم و تو متوجه نبودی چطور توی خشم دیوونگی و تاریکی سقوط میکنم
بدون توجه به تقلای جیمین برای برداشتن دستش فشار دست و سرعت ضرباتش رو بیشتر کرد هر چیزی که باعث عذاب جیمین میشد با تمام قدرت انجام میداد تا ثابت کنه اونهم میتونه همونقدر سرد و بیرحم باشه
با پیچش زیر شکمش عضوش رو عمیق تر وارد کرد و جیمین اینبار شروع کرد به تکون دادن سر و بدنش کرد اما هوسوک قرار نبود اهمیتی بده و فقط چند ضربه ی دیگه کافی بود تا داخل حفره همسر عزیزش خالی بشه عضوش رو بیرون کشید و دستش رو از روی دهن جیمین برداشت و بلا فاصله صدای نفس های تند جیمین و خس خس خفیفش اتاق رو پر کرد لباس زیر و شلوارش رو بالا کشید و همونطور که زیپش رو میبست نگاه به خون نشسته اش رو به جیمین که به سختی سعی میکرد پاهاش رو پایین بیاره دوخت
_این بد ترین سکس زندگیم بود اما فکر کنم تو لذت بردی نه؟به هر حال تو از همه چیز لذت میبری حالا مهم نیست اون بفاک دادن یه هرزه باشه یا بفاک رفتن توسط همسرت
نگاهش رو از جیمین گرفت و با شونه های اویزون از اتاق خارج شد و درش رو بست تحمل دیدن جیمین رو توی اون وضع نداشت قلبش شکسته بهش خیانت شده بود و تمام باور هاش زیر سوال رفته بودن دیگه جیمین رو نمیشناخت اما لعنت به اون چشما.....چرا در اوج خیانتکاری هم پاک به نظر میرسیدن؟
خودش رو روی کاناپه انداخت عقربه ها عدد دوازده رو نشون میدادن و این یعنی قرار بود تا طلوع آفتاب ساعتها بمیره
هنوز هم قفسه ی سینه اش بالا و پایین میشد تمام بدنش درد میکرد و حاضر نبود بغضش رو بشکنه....حقیقت همین بود....اون یک خیانتکار بود و حق نداشت اشک بریزه چون اون کسی نبود که بهش خیانت شده باشه ،قلبش شکسته و اعتمادش نابود شده باشه .....اون کسی بود که به خاطر یک هوس زندگیش و مردی که خالصانه عاشقش بود رو به راحتی به بازی گرفت
اگه میخواست صادق باشه اولش عذاب وجدان شدیدی داشت و حتی چند بار سعی کرد با ویکی بهم بزنه اما هر روز که میگذشت بیشتر جذب ویکی میشد و کمتر به هوسوک اهمیت میداد هوسوک همون هوسوک بود و به جرات میتونست بگه حتی عاشق تر شده بود اما جیمین نمیخواستش چون درگیر هوسی شده بود که بی پایان به نظر میرسید
مطمئن بود که ویکی رو دوست نداره اما خوابیدن و داشتن رابطه مخفیانه باهاش جالب به نظر میرسید پس رابطه اش رو ادامه داد و صادقانه هیچ اهمیتی به هوسوک نمیداد براش مهم نبود چیکار میکنه توی مسابقاتش موفق میشه یا نه و حتی دیگه به حرف های قشنگی که زیر گوشش زمزمه میشدن اهمیت نمیداد
با گذشت زمان رابطه اش با ویکی عمیق تر شد و همین بین بود که چیزی در هوسوک عوض شد و جیمین به خوبی متوجهش بود
اما چه اهمیتی داشت؟اون فقط به ویکی اهمیت میداد با هوسوک زندگی میکرد اما ویکی چیزی بود که میخواست دیگه توجهات و عشق هوسوک کسل کننده ،عذاب اور و مرگبار به نظر میرسیدن....هوسوک التماسش میکرد گوشیش رو کنار بزاره،نگاهش کنه و بهش بگه هنوز هم دوسش داره اما جیمین فقط خیره نگاهش میکرد و طولی نکشید تا توی اخرین بحثشون هوسوک از خونه بره و تا یک ماه بر نگرده....هوسوکی که حاظر نبود هیچوقت توی خونه تنهاش بزارهخوب اگه خوب بود و خوشتون اومد خواهش میکنم
بگین و مرسی که خوندین