Part35🏥

15.3K 1.3K 2K
                                    

اون مرد با ارامش چشمهاش رو بست و دستش رو زیر سرش گذاشت.

- تو...

- میشه آروم تر نفس بکشی...چون من حتی ممکنه با صدای نفس هاتم از خواب بیدار بشم با این وجود که الانم میتونم صدای ضربان قلبت رو بشنوم!

و بعد با کاری که کرد باعث شد نفس های جونگکوک در سینه حبس بشه...

تهیونگ بدون اینکه به چیزی اهمیت سرش رو روی سینه‌ی جونگکوک گذاشت و اجازه داد بوی نارنگیِ تن اون پسر روح خستش رو به غرق شدن در دریای آرامش دعوت کنه.

موهای لخت تهیونگ روی قفسه‌ی سینش پخش ریخته شده بود و جونگکوک اون لحظه بی اختیار بغض کرد.
دوست داشت این عشق رو اَشک بریزه.

با لبخندی که اشک هاش رو در چاله‌های فاسِد قلبش دفن میکردن به موهای لخت مردش خیره شد و اون لحظه به این فکر کرد که حرکت انگشتهاش لا به لای اون موهای خوش رنگ قراره چه پازلی رو درست کنه؟...

- من میتونم با نگاه کردن بهت بفهمم که موژه پنجم از چشم سمت چپت بزرگ تر از همشونه!
تهیونگ به ناگه گفت و پوزخند صدا داری زد.

- هیش...میتونی آروم باشی؟
تهیونگ با همون پوزخندی که روی لبهاش بود پرسید و گوش سمت چپش رو دقیقا روی قلب جونگکوک گذاشت.

- منظورت چیه؟
جونگکوک آب دهنش رو قورت داد و نفس عمیقی رو کشید...اما نتونست چون شش هاش خالی از هر هوایی بودن.
عطر تلخ مردش به تمام رگهای آبی گون تنش نفوذ کرده بود پس چطور میتونست نفس بکشه؟...

- ضربان قلبت رو میتونم بشنوم...میشه آروم تر بزنه؟
تهیونگ با خونسردی گفت و چشمهای قهوه مانندش رو روی هم فشرد.
دوباره عینک زدن رو فراموش کرده بود و به همین دلیل چشمهاش کمی میسوختن.

" چطور میتونه آروم بزنه وقتی سر تو روشه، وقتی بوی تنت رو از نزدیک حس کرده، وقتی داری با گوشهات به ریتم عاشقانش گوش میدی... ضربان قلب من حرفهای ناگفته ای که هزاران دوستت دارم در خودش جا داده "

- توقع نداری که بمیرم؟
جونگکوک مقاومت کرد، با عصبانیت ساختگی گفت و انگشت هاش رو به آرومی از فاصله‌ی یک سانتی روی موهای مردش به حرکت در اورد.
جوری که انگار داره در هوا اشکال نامفهومی رو نقاشی میکنه.

" میخوام گم بشم لای جنگل موهات "

- همین آرامش!
تهیونگ بی اختیار گفت و نفس عمیقی کشید.

پسر کوچکتر با بهت ابرویی بالا انداخت:
- هوم؟

- بیا یه شرط بزاریم...
تهیونگ به آرومی گفت و سرش رو از روی سینه‌ی جونگکوک برداشت.
روی تخت نیم خیز شد و بدون اینکه به پسر کوچکتر نگاهی بندازه ادامه داد:
- هرکی بره جریمش میشه برگشتن!

و بعد از برداشتن روپوش سفیدش از روی کاناپه به سمت در برای خارج شدن از اتاق قدم برداشت.

HeartBeat Hospital | VkookWhere stories live. Discover now