Part22🏥

9.1K 1.3K 1K
                                    

جونگکوک یه عاشق نبود،اون یک عاشق خیال پرداز بود که برای رسیدن به عزیز دلش هرکاری کرده بود.
احساسات پاکش رو از یه بوسه ی عاشقانه روونه ی قلب سرد مردی کرده بود که همش تباه شد.
اگر اجازه میدادن جونگکوک اون مرد رو میپرستید،مثل یک مجسمه ی مصر در عبادت گاه.
اما خب انگار سرنوشت قرار نبود خودش رو به کام جونگکوک شیرین کنه.
رزیدنت جئون موعسلی مانابود شد اما به خودش اجازه نداد که به عنوان یه فرد نابود شده توی این دنیا باقی بمونه.
پس مثل یک انسان عاقل خودش رو به فراموشی زد.

[سه سال بعد...]

[بیمارستان بیونگ وون،واقع در جنوب سئول]
"اتاق کنفرانس"

+بیماری پارکینسون نوعی فلج لرزانِ و روی ساقه ی مغز که مغز میانی،پل مغزی و بصل النخاع رو دربرمیگیره تاثیر میزاره

اون دکتر به ارومی و به همراه جدیت لازم رو به چهار رزیدنتی که بادقت درحال یادداشت برداری از صحبت هاش بودن گفت و بعد رو به روی تخته هوشمندی که قسمتی از مغز رو به نمایش گذاشته بود ایستاد.

-دکتر جئون،بیماری نورولوژیک هم از پارکینسون گرفته شده؟!
کیم هانا یکی از رزیدنت های سال اولی با کنجکاوی پرسید و خودکارش رو مابین انگشتهاش چرخوند.

+البته،نورولوژیک هم به بخشی از اعصاب مربوط میشه و تقریبا مسیر بیماری پارکینسون رو طی میکنه

اون مرد گفت و بعد با ماژیک توی دستش به نقطه ی قرمزی که در ساقه ی مغز نشانه گذاری شده بود اشاره کرد:

+اینجا...دقیقا نورولوژیک هم تاثیر زیادی روی این نقاط داره و باعث میشه فرد مبتلا به این بیماری به مرور توانایی جسمی و روحی و روانی خودش رو از دست بده.

جونگکوک خیلی دقیق و روان روبه رزیدنت های سال اولیش توضیح داد و بعد پشت میزی که در نزدیکی تخته هوشمند قرار داشت ایستاد.
نگاه کوتاهی به رزیدنت ها انداخت و بعد لبخند ساده ای زد:
+خب از قرار معلوم هرچهارنفر شما خیلی پرتلاش به نظر میاید
اون دکتر باهمون لبخند ساده زمزمه کرد و بعد نگاه منظور داری به کانگ بوکسو که در ردیف اخر صندلی ها نشسته بود انداخت.
بالاخره اون پسر بعد از اینکه متوجه ی نگاه منظور دار جونگکوک شد با کمی خجالت زبون باز کرد
-عاه دکتر من نخوابیده بودم فقط یکم خسته بودم

جونگکوک جوری که انگار واقعا حرف اون رزیدنت رو باور کرده سری تکون داد
+که اینطور...مشکلی نیست من برای کنفرانس بعدی تمام چیزی که الان گفتم رو ازت میخوام
و بعد ابرویی بالا انداخت

-عاه دکتر جئون،من تمام دیشب رو شیفت بودم
اون پسر موهای شلخته ش رو از روی پیشونیش کنار زد و بعد جوری بغض کرد که نقش اول یک فیلم انگست هم درکنارش کم می اورد.

جونگکوک که با دیدن این صحنه خاطره هایی از دوران رزیدنتیش براش تداعی شده بود سری تکون داد و بعد با پوزخند لب زد:
+همین که گفتم

HeartBeat Hospital | VkookDonde viven las historias. Descúbrelo ahora