سرمو برگردوندم و متعجب نگاهش کردم.
هری: لیام بود اسمت درسته؟
سرمو به نشونه تایید تکون دادم و هری ادامه داد.
هری: من و لویی میخوایم بریم بیرون یه چیزی بخوریم با ما میای؟
راستش خیلی گشنم بود و این جابه جایی وقتمو برای خوردن گرفته بود پس بی معطلی اره گفتم و باهاشون از کمپ خارج شدیم.اونا منو یه رستوران پایین خیابون بردن و راستش جای خوبی بود.
سه تایی نشسته بودیم و منتظر سفارشامون بودیم.
هری: لیام بود اسمت درسته؟سرمو به نشونه تایید تکون دادم و هری ادامه داد.
هری: من و لویی میخوایم بریم بیرون یه چیزی بخوریم با ما میای؟!
راستش خیلی گشنم بود و این جابه جایی وقتمو برای خوردن گرفته بود پس بی معطلی اره گفتم و باهاشون از کمپ خارج شدیم.
اونا منو یه رستوران پایین خیابون بردن و راستش جای خوبی بود.
سه تایی نشسته بودیم و منتظر سفارشامون بودیم.لویی گفت: همین جاها زندگی میکنی؟ تا حالا ندیده بودمت.
سرمو تکون دادم و گفتم: اره من تو همین دانشگاه اینجا درس میخونم و خب چون زیاد از دانشگاه بیرون نمیام هیچ جارو نمیشناسم و هیشکیم منو!
لویی سرشو تکون داد و گفت: اره باید بیشتر تفریح کنی!
هری گفت: صبر کن گفتی دانشگاه اینجا؟ تو موسیقی میخونی؟
سرمو تکون دادم و گفتم: اره با زین جفتمون موسیقی میخونیم.
لویی: زین؟؟
هری سرشو سمت لویی چرخوند و گفت: دوست پسرش دیگه مگه گوش نمیدادی؟
لویی به نشونه حالا هرچی شونههاشو بالا انداخت و به صندلیش تکیه داد.
هری: خب نمیخوای بگی چجوری با زین آشنا شدی؟
تکیه دادم و گفتم: خب یکم داستانش طولانیه!
هری به منظور خب که چی سرشو تکون داد و گفت: فکر نمیکنم الان کار بهتری داشته باشیم اگر ناراحت نمیشی واقعا دوست دارم بدونم.
لبخندی زدم و گفتم: نه خب پس...
شروع سال جدید بود و زین تازه دانشگاهشو عوض کرده بود.....* flashback *
داشتم با نایل در مورد گلف حرف میزدم و تو راهرو به سمت کلاسمون میرفتیم.
نایل: فردا تو تلوزیون نشونش میده و میبینیم کی از همه بهتره!شونمو بالا انداختم و گفتم: به هرحال که من هیچی از گلف حالیم نمیشه!
همونجور که داشتیم حرف میزدیم یه پسر که تیپ فوق العادهای داشت سمتمون اومد.پسر: ببخشید میشه کمکم کنید؟
نایل: اره مشکل چیه؟
پسر: راستش الان کلاسم شروع میشه و اینجا جدیدم میخواستم ببینم کلاس استاد کانر کجاست؟قبل از اینکه نایل جواب بده گفتم: اوه با مایی ما هم داریم میریم سر همون کلاس با ما بیا.
سه تایی هم قدم شدیم که من پرسیدم: خب اسمت چیه؟پسر: اوه من زینم. زین مالیک و شما؟
نایل اول به خودش اشاره کرد و گفت نایل هوران بعد به من اشاره کرد و گفت لیام پین.دستمو سمت زین دراز کردم و گفتم: از اشناییت خوشبختم.
زینم دست داد و گفت: منم همینطور.
نایل با کنجکاوی پرسید: تا حالا این اطراف ندیده بودمت تازه واردی؟زین: اره..اره دانشگاهمو عوض کردم.
نایل: چرا؟
زین: راستش به خاطر شغل پدرم مجبور شدیم به این شهر بیایم و خب دانشگامم عوض شد دیگه!قبل از اینکه نایل سوال دیگهای بپرسه گفتم: امیدوارم از اینجا لذت ببری!
* End of flashback *
لیام: و خب اره اینجوری شد که آشنا شدیم.
هری: اوه باید ماجرای جالبی باشه..
سرمو تکون دادم و گفتم: اره اولاش خوب بود. این آخریا داره اذیت میکنه.
لویی که با دیدن اومدن غذاها خوشحال شد گفت: خب دیگه وقت خوردنه داستانا بمونه واسه بعد.
ساندویچشو از روی میز برداشت و شروع به خوردن کرد..
ما هم غدامونو خوردیم ..
از سرجام پاشدم و گفتم خب .. شماها جایی میخاید برید یا با من برمیگردید کمپ؟
نگاهی به هم کردن و هری گفت:
عامم..قرار بود بعدش بریم یکم بگردیم ولی اگه تو میخوای برگردی باهات می...حرفشو قطع کردم و گفتم: نه شما برید .. تا کمپ هم راهی نیس
یکم قدم هم میزنم.ازشون خدافظی کردم و به سمت کمپ راه افتادم.
هوا تقریبا داشت تاریک میشد .. همیجوری که داشتم قدممیزدم نمنم بارون رو حس کردم..
نمیدونم چرا ولی یاد زین افتادم..°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
گایز نظر بدین و ووت یادتون نره🥺🧡
YOU ARE READING
𝙼𝚈 𝚂𝚆𝙴𝙴𝚃 𝚂𝙸𝙽
Romanceمن و لیام چند ماهی میشه که با هم هستیم. اون پسر فوق العاده و جذابیه . اما من بخاطر عقایدی که خانوادم دارن نمیتونم بهشون بگم اونی که فکر میکنن نیستم و علاقهای به دخترا ندارم. امشب قرار بود برای بار چهارم تلاشمو بکنم و بهشون بگم اما بازم نتونستم. ح...