- یارو قبلا خودش اینکاره بوده، یه 12-10 سالی میشه که رسما وارد بیزینسش شده. وگرنه اون چند سال اول تو عمارت خودش کار و کاسبی داشته.
پسر موبلندی که موهاشو پشت سرش بسته بود و ادامسشو با صدای بلند میجویید، این اطلاعات رو از روی لپتاپش میخوند و برای مشتری توصیف می کرد.
جیمین برگشت و یه نگاه به پسر روبه روش انداخت:"دیِگو، نظرت چیه یه سر بریم ارایشگاه؟ تو راه جوابمو بهت میگم". نمیخواست خیلی مستقیم به منشیش بگه که ظاهرش شبیه خوانندگی های کانتری 40 ساله غربی شده.
دیگو نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت و سرش رو تکون داد. رو صندلیش چرخید و همراه با کج کردن لبش سمت پایین با بی میلی گفت:"چرا که نه... ولی با شناختی که ازت دارم قرار نیست جوابتو به این زودیا بدی".
جیمین سمتش لبخندی زد، شاید تنها چیزی که توی این ده سال تغییر نکرده بود، زیبایی این پسر بود.
- من امادم هیونگ، تو میخوای اماده شی یا همین الان پاشیم بریم؟
دیگو عینکش رو دراورد و روی میز انداخت؛ از جاش بلند شد و به بدنش کش و قوس داد و همزمان در لپتاپشو بست و گوشیش رو توی جیبش قرار داد:"بریم..." انگار جمله ش ادامه داشت اما جیمین وقتی برای هدر داشتن نداشت و به منشی گوش نکرد.
به سمت دفتر خودش در حال حرکت بود که دختر کیوتی با زنجیر BDSM دور گردنش، که توی دست پسری با ماسک بود رو دید و فورا اون رو از گوشهای خرگوشی مشکی روی سرش و کاسپلی سکسی توریش شناخت:"هی هی... تو چِری نیستی؟..."
پسری که اون رو حمل میکرد سمت جیمین برگشت:"پارک جیمین، انتظار نداشتم که حیوون خونگی منو بشناسی!" جیمین نیشخندی زد و به چری نزدیک شد. لبای جمع و جور و صورتی داشت که با میک اپ چشمش کاملا هماهنگ بود.
دختر ریزجثه و لاغر جلوش چند قدم به عقب برداشت و به پشت لباس پسر ماسک دار چنگ زد؛ تو چشای نافذ جیمین زل زد و با لرزش واضح صداش به ژاپنی با مسترش حرف زد:"میترسم، این کیه؟ میخاد اذیتم کنه؟"
قبل ازینکه پسر جوابِ پت رو بده جیمین دستاشو بالا اورد و با همون زبون به چری جواب داد:"آیگو من به پِتا علاقه ای ندارم؛ نترس".
و چشم غره ای رفت و پوزخند زد. از اونجا دور شد و دستگیره ی دفترش رو پایین کشید.
انتظار داشت دفتر مرتب و ساکت همیشگیش رو ببینه اما یه نفر اونجا بود، بدون اینکه به جیمین گفته بشه.
همزمان با باز کردن در دفترش اخم غلیظی کرد و بدون چرخوندن نگاهش خطاب به دیگو گفت:"فکر کنم ینفر اینجارو با جای دیگه ای اشتباه گرفته!؟"
دیگو با چشمای گشاد شده و متعجب به پسر قدبلند روبه روش خیره شد؛ و اولین چیزی که توی اون جلب توجه میکرد موهای آبیش بود.
CITEȘTI
The Revenge | انتقام
Fanfictionدست به مهره یعنی بازی؛ از بچگی اینو یاد گرفته بود. درست زمانی که رد شیارهای انگشتش روی لبهای اون فرشته مهر کوبیدن، باید میدونست وارد چه چیزی شده. اون فرشته اما، از اول میدونست که به دست آوردن چیزی که میخواد راحت نیست. حاضر بود تک تک سلولهای بدنش از...