ارامش😇

4.2K 432 18
                                    

از پارت بعد تازه وارد ماجراهای جذابش میشیم🙂جررررر چند وقته منتظرممم
به نظرتون هوسوک کیه؟؟:|
به نظرتون پسر عموش چیزی میدونه که بهش نگفته؟هوم؟
هاهاها منتظر بمونید....
.............‌‌.........................................................
*بعد از خرید تو خونه*

○جیمین○

از خستگی جونی واسم نمونده...قرار بود زود تموم بشه.ولی حدود پنج ساعته بیرونیم و حدود چهار ساعتشو در حال خرید بودیم و فقط یک ساعت رستوران یه چی خوردیم و حالا ام تو خونه.

بدون هیچ حرفی بلا فاصله بعد از پیاده شدن از ماشین و باز کردن در توسط استاد. اولین نفر وارد خونه شدم و خریدایی که دستم بود و کنار مبل گذاشتم و با توان کمی که داشتم از پله ها بالا رفتم.

وارد اتاق شدم و بدون در اوردن لباسام خودمو روی تخت انداختم...اهی از لذت کشیدم و با لبخند محوی روی لبام چشمامو از ارامش بستم.با صدای در که نشون میداد جونگکوک وارد اتاق شده پلکامو از کم جدا کردم و با لبخند بهش چشم دوختم.

وارد اتاق شدو درب رو بست.به سمتم اومد و کنارم روی تخت دراز کشید....تا چند وقت پیش فکر میکردم که اگه تو سکس همراهش باشم از فرداش دیگه نتونم تو چشمام نگاه کنم ولی الان حتی کوچیک ترین حس خجالتی سراغم نیومده.

به سمتش برگشتم و دستمو دور کمرش حلقه کردم و بهش نزدیک تر شدم و چشمامو روی هم قرار دادم....خود خود خود حس ارامشه.ارامشی که همیشه میخواستم بچشمش ولی میترسیدم.میترسیدم از حسی که داشتم و واسم نا آشنا بود.

دوباه صدای در توواتاق پیچید.میدونم کیه پس ترجیح میدم چشمامو باز نکنم.درو بست و چند ثانیه بعد با حرص گفت

"خوب بخوابید من وسططون جا شم"

وات د فاک الان نه.میخوام ارامش جذب کنم لعنتی.

بر خلاف میلم ازش جدا شدم و کمی فاصله گرفتم و گوشه ی تخت خوابیدم.تخت فورو رفت و چند ثانیه بعد دستای گرم دیگه ای دور کمرم حلقه شد.

.
.
.
.
.


ببخشید کم بود کار دارم بایییییی

Our master[vminkook]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant