بالاخره موفق شده بود این ماموریتو بگیره . تعظیم کوتاهی کرد و بعد از گفتن ممنون آروم از اتاق خارج شد . نفسشو راحت آزاد کرد و از اداره بیرون رفت چیزای خوبی در مورد مکانی که قرار بود بهش اعزام بشه نشنیده بود ، اما اون که آدم خرافاتی نبود و البته پیشنهاد وسوسه انگیز اقامت رایگان، کار شبانه و کلی پول برای دست مزد اونو از کناره گیری منصرف میکرد
به سمت ماشین قرمز و قدیدمیش رفت جنی بهش گفته بود که با بچه های دوره آموزشی قراره دور هم جمع شن نگاهی به آدرس انداخت و راه افتاد
وارد کافه ای که جنی گفته بود شد کافه دکوراسیون مشکی و سفیدی داشت که خیلی قشنگ بود و باعث شد جونگکوک بخاد هر روز به این کافه بیاد
به سمت دوستاش رفت و سلام کرد ،صندلی کنار جنی رو بیرون کشید و نشست . نگاهی به دوست صمیمیش انداخت تی شرت سفیدی با طرح چنل شلوار جین مشکی و کتونی های سفید ساده ای پوشیده بود که واقعا جذابش کرده بود
جنی آروم گفت : موفق شدی؟
جونگکوک که تازه ماموریتو یادش افتاده بود لبخندی زد و زمزمه کرد: اره، بالاخره
جیمز گفت : چی پچ پچ میکنید ؟
جنی با شوق گفت : اون کیم جذاب بالاخره به کوکی اجازه داد بره ماموریت .
مینا پوزخندی زد و گفت : واقعا میخوای بری اونجا؟ تو حتی اسم اون شهرو نشنیدی
کوک آبمیوه جنی رو برداشت و بعد از مزه کردنش به مینا نگاه کرد و گفت اهوم واقعا میخوام برم رگدکوو
مینا ادامه داد: اومو فکر نکنم برگردی جونگکوک شی همه می دونیم اونجا چقدر مرموزه
تو این هفته کلی از این حرفا شنیده بود موهاشو به سمت بالا هدایت کرد و از جاش بلند شد به دوست دختر سابقش نگاهی کرد و گفت : مینا شی من متوهم نیستم
و از کافه خارج شد . به ماشینش تکیه زد و با تصور قیافه اخمو مینا بعد از خروجش از کافه آروم خندید
- به چی میخندی؟
به جنی که روبه روش وایساده بود نگاه کرد و گفت : هیچی ، چرا اومدی بیرون؟
جنی دستی به موهاش کشید و گفت: خب تو اومدی منم اومدم دیگه
جونگکوک اوهومی گفت و در ماشینو باز کرد : پس بریم خونه ی من
جنی لبخندی زد و با سر تایید کردمینا
.......................................................................
سلام
اینم از پارت اول
این اولین فیکی هست که می نویسم و خب قطعا کلی اشتباه دارم
خوشحال میشم که تو کامنت نظر و انتقاداتتون رو بگید و اگه خوشتون اومد ووت یادتون نره
و اینکه فیک یکم طولانیه و احتمالا سه فصله
❤❤❤❤
YOU ARE READING
vampires shift
Horrorجونگکوک برای یه ماموریت به یه شهر مرموز میره و تازه میفهمه حرفایی که درمورد اونجا شنیده شایعه نیست خلاصه*~~~ -خودتو با اینکه تهیونگ عاشقته گول نزن -احساس گناه چیز بدیه -عشق؟ توی لغت نامه کیم تهیونگ تعریف نشده. -مامانتو خیلی دوس داشتی مگه نه؟ #vko...