wellcome to your first vampire shift

1.4K 241 14
                                    

در رو بست و بهش تکیه داد
نفسشو آزاد کرد
اون پسر دقیقا مثل مادرش بود ، چهرش نه ولی رفتارش و طرز حرف زدنش کاملا با مامانش همخونی داشت پیرهنشو روی مبل پرت کرد و تصمیم گرفت قبل شروع شیفت امشبش یکم بخوابه

وسایلاش رو برداشت و بعد از هل دادن در وارد هتل شد . نگاهی به لابی هتل انداخت . گوشه سمت چپ بار کوچیکی وجود داشت که شکل هلال ماه بود
یک میز تقریبا بزرگ و چند مبل راحتی وسط سالن بودن
و یه پیشخوان اونجا بود . هتل شلوغ نبود و به غیر از چند نفر که روی مبل ها نشسته بودن و مشغول روزنامه خوندن بودن کس دیگه توی هتل ندید
جونگکوک نگاهی به بار انداخت . یه مرد در حالی که یه گیلاس ویسکی دستش بود ، محیط اطرافشو با شمع روشن کرده بود و در حال نوشتن چیزی رو یک تیکه کاغذ بود
به سمت پیشخوان راه افتاد با دیدن دختر جوونی لبخند زد و گفت : سلام
دختر سرش رو از توی گوشیش بیرون آورد و گفت:سلام ، کمکی از دست من بر میاد؟
-گروهبان کیم برای من اتاق رزرو کردن
دختر آها یی گفت و کلید قدیمی ای رو دست جونگکوک داد
-طبقه دوم اتاق ۱۱
تشکری کرد و سمت طبقه بالا راه افتاد ، با عجله از پله ها بالا رفت وقتی داشت کلید اتاق رو می گرفت متوجه نگاه خیره ی مردی که توی بار بود به خودش شد و تو ذهنش اون رو منحرف خطاب کرد
اتاقشو پیدا کرد و کلید رو توی در چرخوند. در با صدای قیژ مانندی باز شد آروم رفت توی اتاق
یه تخت یک نفره گوشه اتاق قرار داشت و رو به روش حمام و دستشویی بود ، قالیچه کهنه ای رو زمین بود و پنجره بزرگی که با پرده نارنجی رنگی پوشیده شده بود نگاهی به اتاق انداخت
-اینجا دیگه کدوم جهنمیه که کیم برا من رزرو کرده
اتاق حتی کمد هم نداشت که جونگکوک بتونه وسایلشو اونجا بزاره اهی کشید و روی تخت ولو شد . تصمیم گرفت دوش بگیره و آماده شه برای شیفتش

لباساشو پوشید . خوشبختانه توی حموم یه اینه بود پس تونست موهاشو مدل بده ، نگاهی به خودش توی آینه انداخت ، کاملا برای اولین شیفتش آماده بود
که صدایی از بیرون اتاق توجه شو جلب کرد در حالی که سمت در میرفت بلند گفت : کی پشت دره؟
درو باز کرد اما هیچی ندید ،کسی توی راهرو نبود خواست داخل برگرده که پاکت سفیدی رو دید که به در چسبیده بود پاکت رو برداشت و داخل رفت روی پاکت با دست خط کجی نوشته شده بود : جونگکوک
پاکتو باز کرد و صلیب سفید کوچیکی کف دستش افتاد و جونگکوک یادش اومد که وقتی وارد هتل شد روی میز وسط سالن کلی صلیب و بطری آب مقدس دید و این صلیب دقیقا شبیه اون بود
با نگاه دیگه ای به پاکت کاملا مطمعن شد که مرد مرموزی که توی بار نشسته بود کسیه که این نامه رو بهش داده
گیج شده بود ، دستی لای موهاش کشید و بعد برداشتن گوشی و کلید اتاق به سمت سالن غذا خوری رفت
میز کوچیکی در گوشه ترین نقطه رو انتخاب کرد غذا خوری خلوت بود و فقط جونگکوک اونجا بود
دختری که ظهر جلوی پیشخوان دیده بود سمتش اومد و گفت :چی میل داری ؟
-قهوه لطفا
دختر سری تکون داد و رفت
نگاهی به سراسر سالن انداخت همه جا با کلی حپه سیر پوشیده شده بود و جونگکوک نگاهی به سالن اصلی که کمی ازش مشخص بود انداخت و متوجه شد اونجا هم سیر وجود داره با خودش فکر کرد : یعنی صاحب اینجا انقد سیر دوست داره؟
با برگشت دختر همراه فنجون قهوه تشکری کرد و پرسید : چرا اینجا این همه سیر وجود داره ؟
دختر دستی به لباسش کشید و در حالی که به سمت پسر جوون روبه روش خم میشد زمزمه کرد: برای محافظت
جونگکوک متعجب گفت: محافظت؟ از چی؟
دختر که بحث طولانی ای رو پیش رو میدید صندلی رو به روی اون رو بیرون کشید ، نشست و ادامه داد :از خودمون
-خودمون؟
دختر نگاهی به اطراف انداخت و گفت : خودم پسر خالم و مسافرامون
جونگکوک کمی از قهوه اش مزه کرد و گفت : چرا باید ازشون محافظت کنید؟
دختر آروم ادامه داد: فکر کنم هنوز کاملا نفهمیدی اینجا کجاس ، شاید باید در مورد قتلهایی که تو رگدکوو اتفاق میوفته از کوان و دوستاش بپرسی ولی در کل ما باید از خودمون در برابر قدرت ترسناک اون موجودات محافظت کنیم
-موجودات؟
دختر خواست ادامه بده که پسر جوونی وارد سالن شد و حرفش و قطع کرد : هی نایون بس کن، چن بار باید بهت بگم داستانای مسخرتو برای خودت نگه دار
پسر جوونی که حدودا هم سن جونگکوک به نظر می‌رسید جلو اومد و گفت : نمیخاد به حرفای اون توجه کنی اینا فقط قصه هایی ان که مامانبزرگمون وقتی بچه بودیم برامون تعریف میکرد
نایون چشماشو چرخوند و گفت : کی میخوای باور کنی همش واقعیته . و از صندلیش بلند شد و سالن رو ترک کرد . پسر دستشو جلو برو و گفت : من مارک هستم، لی مارک صاحب اینجا .
جونگکوک دست پسر رو فشرد و گفت : منم جئون جونگکوکم
پسر لبخندی زد و گفت : نمیخواد بترسی دختر خالم یکم خرافاتیه
-اوه، نه نترسیدم بیشتر کنجکاو شدم
مارک در حالی که فنجون جونگکوک که الان خالی از قهوه بود رو بر میداشت گفت : هیچی برای کنجکاو بودن وجود نداره . تو این شهر فقط باید سرت تو کار خودت باشه . و رفت
از هتل خارج شد . تصمیم گرفته بود تا اداره پیاده روی کنه
حدودا ۱۵ دقیقه بعد به اداره رسید و داخل رفت هرمن و تهیونگ رو پشت میز دید و به سمتشون رفت سلام کرد و نشست
جی یونگ از رختکن بیرون اومد و گفت : جنازه پسر لی که دو روز پیش مفقود شده بود توی مزرعه جانگ پیدا شده
تهیونگ بارونیش رو برداشت و به سمت در راه افتاد .یونگی سوییچ ماشین پلیس رو برای کوک پرت کرد و گفت :تهیونگ رانندگی نمیکنه
جونگکوک سری تکون داد و دنبال تهیونگ رفت اما قبل از اینکه خارج شه صدای یونگی رو شنید که گفت : به اولین شیفت خوناشامیت خوش اومدی کوچولو
متوجه منظورش نشد و از اداره خارج شد و متوجه شد بارون شدیدی در حال باریدنه
-ماشین پلیس کجاست؟
تهیونگ با شنیدن سوال جونگکوک به اون سمت خیابون اشاره کرد و گفت: اونه
نگاهی به ماشین انداخت ، هیچ شباهتی به ماشینهای پلیس نداشت .
سوار ماشین شدن و جونگکوک شروع به حرکت به کمک جی پی اس کرد
از سکوت ماشین خسته شده بود و میخواست هر طور که شده با پسر خوش قیافه کنارش صحبت کنه
-منظور مین از اون حرفش چی بود
تهیونگ با شنیدن صدای پسر برگشت و نگاهی بهش انداخت و گفت :کدوم جمله؟
جونگکوک نگاهی به چی پی اس انداخت و گفت :اولین شیفت خوناشامی
تهیونگ نگاهشو به جاده داد و گفت : یه شوخی مسخره بود ، بیخیال
-ولی بیشتر انگار داشت بهم هشدار میداد
از گوشه چشمش نگاهی به بازرس تازه کار انداخت و گفت :ببین ، تو این چند سال اخیر کلی اتفاق عجیب اینجا افتاده
جونگکوک که از هم صحبت شدن با تهیونگ لذت میبرد گفت:یعنی چی؟
-قتل ،نبش قبر و گم شدن بازرس های تازه وارد
نگاهشو به پسر مو آبی داد و پرسید: گم شدن ؟ منظورت چیه؟
-خب ، اونا فقط یه روز اومدن سرکار و فرداش دیگه خبری ازشون نبود
-خب شاید منتقل شدن به یه جای دیگه
-نه، اونا ناپدید شدن یا شایدم فهمیدن پلیس بودن کار سختیه
جونگکوک اهانی گفت و توی جاده ی کناری پیچید
-گفتی قتل ‌. حدودا چند تا قتل توی سال اخیر داشتین؟
تهیونگ کمی فکر کرد و گفت : بیستو دو سه تا
جونگکوک با تعجب بهش نگاه کرد و گفت:واقعا؟ حتی توی واشنگتن هم همچین اماری نیست
-خب ما تقریبا سه ساله که دنبال این قاتلا میگردیم اما هنوز هیچ ردی از اونا گیرمون نیومده
-قاتلا؟ چند نفرن مگه‌؟
تهیونگ سیگار جدیدی رو روشن کرد و ادامه داد: روش قتل همیشه یکیه ولی چند تا رد پا پیدا میکنیم
-روشش چه شکلیه؟
-جای دندون روی گردن یا صورت و گاهی هم بدن مقتول وجود داره . اوایل حدس میزدیم که جای دندون خرس یا گرگ باشه اما بعد به این نتیجه رسیدیم که جای دندون انسانه یا همچین چیزی ولی نذاشتیم این خبر همه جا بپیچه
جونگکوک لرزشی رو توی وجودش حس کرد
-دارم به حرف مین ایمان میارم
با شنیدن حرف جونگکوک لبخندی زد و گفت : خیلی خب پس به شیفت خوناشامیت خوش اومدی
و به مزرعه اشاره کرد تا جونگکوک ماشین رو پارک کنه
و جونگکوک تازه فهمید همکار جدیدش وقتی لبخند میزنه واقعا جذاب میشه
********************************
سلام 💞
اینم از پارت جدید
پارت بعد رو هفته دیگ آپ میکنم😊
امیدوارم خوشتون بیاد از فیک
نظراتتونو بگید حتما💜💜💜💜

vampires shift Où les histoires vivent. Découvrez maintenant