آروم چشماشو باز کرد ، نمیدونست ساعت چنده ولی بنظر میرسید زود بیدار شده
خمیازه ای کشید و روی تخت نشست
برای چند ثانیه به نقطه نا معلومی خیره شد و گوشیشو از کنارش چنگ زد ساعت ۶:۳۰ دقیقه صبح بود و جونگکوک نمیدونست چرا انقد زود بیدار شده
دوباره خمیازه کشید و سمت حموم رفت
به خودش توی آینه نگاهی انداخت
چشماش پف کرده بود و موهاش شلخته روی پیشونیش ریخته بودن
به سمت وان رفت و آب رو تنظیم کرد تا بتونه خودش رو مهمون یه حموم آب داغ کنهبعد از اینکه موهاشو با حوله خشک کرد ، سوییشرت مشکیش رو پوشید و بعد از برداشتن گوشی و کلید اتاق از اتاق خارج شد
داشت پله ها رو پایین میومد که یادش افتاد تو این دو روز حتی یبارم با جنی صحبت نکرده
انقد درگیر فکر به قاتلای زنجیره ای و همکار مو ابیش بود که کاملا دوستش رو فراموش کرده بود
گوشیش رو از جیبش خارج کرد و تصمیم گرفت وقتی به غذا خوری رفت به جنی زنگ بزنه
دوباره میز کوچیک گوشه سالن رو انتخاب کرد و نشست . مرد کچل و قد بلندی رو میز وسط سالن نشسته بود و چای مینوشید، جونگکوک با یه نگاه متوجه شد مرد سیگاری بوده و در حال ترکه
با صدای پسر هتل دار از افکارش خارج شد
-صبح بخیر
جونگکوک لبخند زد و گفت: صبح تو ام بخیر
پسر منو کوچیکی رو جلوی بازرس جوون گذاشت و گفت: چی میل داری؟
جونگکوک منو رو جلو کشید و لب زد: بیکن و قهوه لطفا
پسر سر تکون داد و برای آماده کردن سفارشش از اونجا دور شد
قفل گوشیش رو باز کرد و با دیدن بکگراندش فهمید چقدر دلتنگه دوستشهبک گراند کوک
توی لیست مخاطبینش رفت و شماره جنی رو گرفت ولی تنها صدایی که شنید صدای بوقی بود که نشون میداد جونگکوک آنتن نداره
اهی کشید و سعی کرد یادش بمونه بعدا دوباره برای تماس تلاش کنه وگرنه باید خودش رو مرده فرض میکرد
حدودا ۵ دقیقه بعد پسر با سفارش جونگکوک برگشت و اونا رو روی میز گذاشت و آروم گفت: چیزی دیگه ای لازم نداری؟
جونگکوک که توی این مدت به میزه کوچیک ته سالن زل زده بود گفت : اون میز برای چیه ؟ روش کلی صلیب و بطری آب مقدسه. و با انگشت به ته سالن اشاره کرد و ادامه داد: توی لابی هم هست
پسر به جایی که جونگکوک اشاره کرده بود نگاه کرد و گفت: خب ، اونا فقط واسه جذب توریست بودن . اولش همه این داستانا برای تجارت بود . همه جا پیچیده بود شهر ما خوناشام داره ، از همه جای دنیا مردم به اینجا میومدن. ما هم برای همین این مسافر خونه رو تاسیس کردیم، اوایل کلی مشتری داشتیم.
این صلیب و آب مقدسم بخشی از این تجارت بودن ولی خب همه اینا یه شوخی بود،یه شوخی مسخره برای کسب و کار
ESTÁS LEYENDO
vampires shift
Terrorجونگکوک برای یه ماموریت به یه شهر مرموز میره و تازه میفهمه حرفایی که درمورد اونجا شنیده شایعه نیست خلاصه*~~~ -خودتو با اینکه تهیونگ عاشقته گول نزن -احساس گناه چیز بدیه -عشق؟ توی لغت نامه کیم تهیونگ تعریف نشده. -مامانتو خیلی دوس داشتی مگه نه؟ #vko...