از ماشین پیاده شدن و به سمت مزرعه راه افتادن
مرد قد کوتاه و خمیده ای در حالی که به کمک عصا راه میرفت به سمتشون اومد و گفت : عصر بخیر بازرس نزدیک تر که شد جونگکوک تونست سگ اسکاتلندی سفیدی رو کنار مرد ببینه
تهیونگ رو به مرد گفت : خوشحالم میبینمت جیسون
مرد لبخندی زد و متوجه حضور جونگکوک شد
-بازرس جدیدم، جئون جونگکوک
جیسون سر تکون داد و گفت : به رگد کوو خوش اومدی
جونگکوک تشکر کرد
تهیونگ چراغ قوه ای از توی کوله پشتیش بیرون آورد و گفت : جنازه کجاست؟
با عصاش به درختای باغش اشاره کرد و گفت اونطرف درختا ، بچه اصلا ظاهر خوبی نداره گفتم که بدونی
- تو اینجا بمون جیسون
و برگشت سمت بازرس تازه کار:آماده ای؟
سرشو به معنای اره تکون داد اما خودشم نمیدونست امادس یا نه .
دنبال تهیونگ به سمت درختا حرکت کرد
از بین مزرعه رد شدن ، زمین بخاطر بارون نرم بود و کفشاشون گلی میشد
زیر درختا راه افتادن تا به مکان مورد نظرشون برسن تهیونگ قدم های سریعی برداشت و زیر یکی از درختا متوقف شد : اینجاس
جونگکوک رد انگشت تهیونگو گرفت و تونست یه کپه لباس رو تشخیص بده
نزدیکتر که رفت متوجه پسر بچه کوچیکی شد که طاق باز روی زمین افتاده بود
تهیونگ روی زانوهاش خم شد و جنازه رو برسی کرد : خودشه هنری ۱۰ ساله
جونگکوکم خم شد و گفت : از کجا میدونی
-قبلا باهاش سروکار داشتم ......البته چیز مهمی نبود به پنجره اداره سنگ پرت کرد
جونگکوک به جنازه نگاه کرد
شلوارک زرد و تیشرت سبزی که تنش بود کاملا از جلو پاره شده بود ، صورتش خیلی سفید و رنگ پریده بود البته چیزی که جونگکوک رو بیشتر میترسوند خوف و وحشتی بود که توی چهرش مشخص بود
نگاهش به زخم روی گردنش افتاد ، جای دندون بود ، زیر چونه تا قفسه سینش کاملا پاره شده بود
دستاشو جلوی دهنش گرفت و تلو تلو خوران عقب رفت ، داشت تمام سعی شو میکرد که اولین شب و مخصوصا جلوی کراش جدیدش بالا نیاره
تهیونگ با نگرانی به جونگکوک نگاه کرد
-خوبی؟
آروم سرشو تکون داد
-اگه میخوای میتونیم....
-نه ، خوبم
آروم دوباره به جنازه نزدیک شد
-فکر کنم حدودا ۳ روزه مرده
سعی کرد شبیه یه پلیس رفتار کنه نه یه آدم لوس
تهیونگ نگاهی به چهره جدی پسر انداخت و گفت:از کجا میدونی
به حباب های زرد و کوچیکی که روی بازو و زانوی بچه بود اشاره کرد و گفت : این تاول ها رو ببین
-خب که چی؟
دوباره به جنازه اشاره کرد و ادامه داد:بدنش باد کرده
-خب؟
-این مایه ایی که از دماغ و گوشش بیرون اومده رو میبینی
-چی میخوای بگی؟
- اینها چیزایین که حدودا سه روز بعد از مرگ اتفاق میافتن هرچند من فقط یه روزه که اینجام، همه ی اینا به این هم بستگی داره که هوا چقدر گرم باشه
- چه ربطی به گرما داره؟
-همه ی مراحل تسریع ورم کردن یه جنازه بستگی به گرم بودن محیط اطرافش داره
تهیونگ که از اطلاعات جونگکوک تعجب کرده بود گفت : تو اینارو از کجا یاد گرفتی
-بابام آسیب شناس بود
-بود؟
-چند وقت پیش مرد......سرطان
لبخند غمگینی زد و گفت :متاسفم که اینو میشنوم
جونگکوک اهی کشید و به جنازه خیره شد
- بابام همیشه چیزای عجیب، جالب و حال به هم زنی از جنازه ها برام تعریف میکرد و من با کنجکاوی به حرفاش گوش میکردم
تهیونگ لبخندی به پسر روبه روش که سعی میکرد حال بدش رو در مقابل اون کنترل کنه زد و گفت :خب دیگه چی شرلوک ؟
جونگکوک چراغ قوه رو از دست تهیونگ کشید و نگاه دقیقی به پسر بچه انداخت
-پسره به اینجا اورده شده
اخمی کرد و پرسید
-از کجا فهمیدی؟
-کتونی هاش رو ببین اگه خودش تا اینجا اومده باشه باید گلی میشدن ولی تمیزن
تهیونگ کمی مکث کرد گفت : شاید
جونگکوک آروم زمزمه کرد : یه لحظه صبر کن
و خم شد و اطراف جنازه رو بررسی کرد و دوباره نور رو روی پسر بچه گرفت : این هیچ معنی ای نداره
تهیونگ که گیج شده بود گفت:چی؟
- پسر بچه.... اینجا به قتل رسیده...خونش روی زمین پاشیده
پسر بزرگتر تای ابروش رو بالا داد و گفت:خب مشکل چیه ؟
- به غیر از جنازه، سه نفر دیگه هم اینجا بودن همشون بالغ، دو نفرشون مرد و نفر سومی زن بوده مرد اولی حدودا شیش فوت و دو اینچ قدشه مرد دومی
کوتاه تره، حدودا پنج فورت و ده اینچ سیگار مارلبرو )Marlboro )میکشیده، البته لایت، زودتر از بقیه اومده اینجا و منتظرشون شده ، چیزي حدود یک یا دوساعت قد زنه حدودا پنج فوت و شیش اینچه، موهاي مشکی داره که بلوندشون کرده
تهیونگ پوزخندی زد و گفت: اینارو از خودت در اوردی دیگه؟ ببین مجبور نیستی چون تازه واردی منو تحت تاثیر قرار بدی
جونگکوک بدون توجه به طعنه ای که تهیونگ زد ادامه داد: یه چیزی غلطه
بدون حوصله جواب داد:چی؟
-چطوری تا اینجا اومدن؟ میفهمم چرا جنازه رو تا اینجا اوردن ولی..
با عصبانیت زمزمه کرد :ولی چی؟
-نگاه کن ، رو زمین میتونی اطراف جسد رد پا ببینی
تهیونگ کمی خم شد و گفت :اره، که چی؟
-هیچ رد پایی به سمت جسد نرفته یا از سمتش نیومده
-منظورتو نمیفهمم
اینبار جونگکوک بود که عصبی شده بود
-اگه قاتلا راه نرفتن چجوری اومدن اینجا؟پرواز کردن؟
قبل از اینکه تهیونگ فرصت کنه حرفی بزنه صدای پای چند نفر رو شنیدن
تهیونگ به سمت صدا برگشت و گفت: کی اونجاس؟
-فقط من و یونگی
هردو نزدیک اومدن و روی جنازه خم شدن جی یونگ زمزمه کرد:یا مسیح و صلیب کوچیکی که دور گردنش بود رو توی دستش گرفت
یونگی سیگارشو روشن کرد و بین لباس جا داد ، تهیونگم سیگاری از جیبش خارج کرد و با فندک قدیمیش روشنش کرد
تهیونگ که نگاه خیره ی جونگکوک رو حس کرد به سمتش برگشت و گفت: با سیگار کشیدنم مشکلی داری ؟
-نه، ولی فکر نکنم بتونی سر صحنه جرم سیگار بکشی، توی مدرسه نظامی....
یونگی حرفش و قطع کرد و گفت:توی مدرسه نظامی کلتونو با یه مشت چرندیات پر کردن اینجا دنیای واقعیه کپلی
جونگکوک که از لقبی که شنیده بود حرصش گرفته بود خواست چیزی بگه که تهیونگ گفت: جونگکوک میگه قاتلا سه نفرن و پسره رو سه روزه که اوردن اینجا
یونگی دود سیگارش رو بیرون فرستاد و با خنده ی رو مخی گفت: واو مثل اینکه پسرِ خانم مارپل رو اینجا داریم
جی یونگ نگاهی به یونگی انداخت و گفت : بسه یونگی. بزار حرفای بازرس جئون رو بشنویم
جونگکوک اول سکوت کرد . می ترسید با گفتن حرفاش بازم مورد تمسخر یونگی قرار بگیره ، با اینکه مدت کوتاهی بود میشناختش ولی ازش متنفر شده بود
تهیونگ که مکث جونگکوک رو دید گفت:زود باش، حرفایی که بهم گفتی رو براشون بگو
جونگکوک که با حمایت تهیونگ قوت قلب گرفته بود چراغ قوه رو از دست جی یونگ بیرون کشید و دوباره حرفاشو توضیح داد
حرفاش که تموم شد برگشت و به همکاراش نگاهی انداخت که صدای خنده ی یونگی گوشش رو پر کرد
-نمیدونم تو اون مدرسه نظامی کوفتی چی بهت یا دادن ولی تو الان توی برنامه ی پلیسی نیستی جئون
نگاهی به تهیونگ انداخت ، دوست داشت ازش حمایت کنه ولی تهیونگ بدون گفتن حرفی سیگار شو کنار بوته ها پرت کرد و به جی یونگ نگاه کرد
جی یونگ اهی کشید و گفت بهتره بریم بعدا برای تحقیقات بیشتر میایم، راستی ساعت ۱۰ دعوتیم خونه توماس. دو ساعت وقت دارید آماده شید
بعد سمت تهیونگ برگشت و گفت: با جونگکوک بیا و راه رو بهش نشون بده
تهیونگ باشه ای گفت و همه از مزرعه خارج شدن بعد از خداحافظی با جیسون هر کسی سمت خونه خودش راه افتاد
در اتاق رو بست و روی تخت ولو شد . قرار بود دو ساعت دیگه تهیونگ بیاد دنبالش و به خونه ی رئیس پلیس رگدکوو برن
سمت چمدونش رفت و شلوار لی کمرنگی با پیرهن مشکی رو انتخاب کرد و بعد از برداشتن حوله اش سمت حموم رفتوارد خونش شد. خیلی خسته بود و دلش میخواست بخوابه اما باید دو ساعت دیگه به مهمونی میرفت اهی کشید و سمت آشپز خونه رفت
بعد از روشن کردن قهوه سازش توی اتاق رفت تا برای امشب لباس انتخاب کنه . شلوار جین تیره و پیرهن سرمه ای رو روی تخت انداخت و رفت تا قهوه اش رو بخوره
************************
سلام ریدرای قشنگم💞🐥
پارت بعد شروع رابطه ی ویکوکه
YOU ARE READING
vampires shift
Horrorجونگکوک برای یه ماموریت به یه شهر مرموز میره و تازه میفهمه حرفایی که درمورد اونجا شنیده شایعه نیست خلاصه*~~~ -خودتو با اینکه تهیونگ عاشقته گول نزن -احساس گناه چیز بدیه -عشق؟ توی لغت نامه کیم تهیونگ تعریف نشده. -مامانتو خیلی دوس داشتی مگه نه؟ #vko...