با بی حوصلگی کمی به جلو خم شد
- خب اسمت چیه؟
راننده حتی برنگشت تا نگاهش کنه.
-داری منو کجا میبری؟ منظورم اینه که... ما الان ۵ ساعته از سئول خارج شدیم.
مرد دستش رو روی دکمه ای گذاشت و باعث شد شیشه دودی رنگی بی نشون بالا بیاد و تقریبا جونگکوک رو در عقب ماشین زندانی کرد.
-عوضی
کلافه کوله اش رو برداشت و با پیدا کردن هندزفریش شروع کرد به اهنگ گوش دادن.
با آهسته شدن حرکت ماشین هندفریش رو داخل کوله انداخت و به عمارت بزرگ رو به روش خیره شد.
اونا داشتن روی پل متحرک حرکت میکردن و زیرشون یه خندق پر عمق قرار داشت.
وارد باغ بزرگی شدن. یه اتاقک نگهبانی کوچیک کنار در بود.
مرد نگهبان از اتاقک بیرون اومد تا دروازه رو ببنده.
شیشه ماشین رو پایین کشید تا بتونه مرد رو ببینه.
کلاه لبه دار قدیمی ای سرش بود و کل صورتش با بانداژ پوشیده شده بود!
شوکه برگشت و به جای دیگه ای نگاه کرد . مرد واقعا ترسناک بود.
ماشین کمی جلو تر ایستاد و زن پیری از در حالی که فانوس بزرگی رو نگه داشته بود در ماشین رو باز کرد .
+شب بخیر آقای جئون، میخواید کیفتون رو بیارم؟
جونگکوک با لبخند مضطربی پیاده شد
- نه ممنون . خودم میارم.
زن جلو تر شروع به حرکت کرد .
موهای نقره ای رنگش رو گوجه ای و مرتب بسته بود و لباس طوسی رنگی تنش بود.
+من خانم چویی هستم. خدمتکار عمارت.
هر دو وارد عمارت تاریک شدن. هیچ برقی روشن نبود.
داخل خونه بوی عجیبی میومد. بوی شیرین که زیاد هم خوشبو نبود .
-برقا رفته؟
زن فانوس کوچیکی رو به جونگکوک داد.
+کارگرا دارن خونه رو تعمیر میکنن، مارشال فیوز رو قطع کرده.
-مارشال؟
+نگهبان .
با به یاد آوردن نگهبان اهانی گفت و سعی کرد به کمک نور کم فانوس دنبال زن از پله ها بالا بره .
به آخرین پله که رسیدن راهرو به دو قسمت تقسیم میشد.
زن به سمت چپ رفت اما وقتی نگاه خیره جونگکوک رو روی قسمت راست حس کرد برگشت و با لحن محکمی گفت
+اونجا قسمت شرقی خونس. اجازه ورود بهش رو ندارید.
تای ابروش رو بالا انداخت و پرسید
YOU ARE READING
vampires shift
Horrorجونگکوک برای یه ماموریت به یه شهر مرموز میره و تازه میفهمه حرفایی که درمورد اونجا شنیده شایعه نیست خلاصه*~~~ -خودتو با اینکه تهیونگ عاشقته گول نزن -احساس گناه چیز بدیه -عشق؟ توی لغت نامه کیم تهیونگ تعریف نشده. -مامانتو خیلی دوس داشتی مگه نه؟ #vko...