10

2K 301 71
                                    

(سوم شخص)
"چرا از ما دوری میکنی ؟!"
جیمین با ارامش تمام پرسید. نفس گرم جونگکوک به پشت گردنش میخورد همین باعث میشد سست شه
"م‌من ن‌نمی.."

جیمین قبل از اینکه حرفشو تموم کنه لبشو لمس کرد ، همین باعث شد که نفس تهیونگ بند بیادو چشاش گرد بشن
" نه این جوابی نیس که ما دنبالشیم ، بیا دوباره امتحان کنیم ..."

جیمین نزدیک تر شد طوری که لباش با لبای تهیونگ برخورد کرد. تهیونگ کاملا نفسش بند اومد و نمی تونست به چشمای جیمین نگاه کنه
"چرا. از. ما. دوری. میکنی ؟!"
جیمین با همون ارامش ولی جدی تر روی لبای تهیونگ سوالشو تکرار کرد

تهیونگ وول خورد و سرشو تکون داد تا یکم فاصله بگیره ولی جیمین بیشتر بهش نزدیک شد و بوسیدش
"دفعه بعد ممکنه جونگکوک بهتر انجامش بده ولی نه بهتر از من ولی فک کنم تو میتونی ...پس نمیخوای جواب بدی ؟!"

تهیونگ چند ثانیه ساکت شد و همین باعث شد جیمین کلافه بشه
"پس راه سختر ..."
اما قبل از اینکه جیمین دوباره ببوستش به حرف اومد
"م‌من ترسیدم و گ‌گیج..."
"درباره ؟!"
"احساساتم ..."

جیمین یه قدم عقب رفت تا دیدی بهتری به تهیونگ داشته باشه که تو بغل جونگکوک بود
"تو میدونی که میتونستی به ما بگی "
"نمیتونستم! چون ما مدت کوتاهی که هم اتاقیمو خیلی کم هم‌ میشناسیم. من نمی تونستم بیام بگم من شما رو خیلی دوس دارم و... میدونم اون شب چیکار کردم "

"بازم میتونستی بیای پیش ما تا کمکت کنیم "
"اصن چرا براتون مهمه " ( د خره خو اینا رو عاشق کردی بعد میگی چرا ! عجب خری هستی تو 😑)

جیمین اهی کشید و جونگکوک چشاشو چرخوند و وقتی دید که جیمین نمیتونه بگه  خودش تصمیم گرفت بگه

" چون ممکنه ما هم احساسی نسبت به تو داشته باشیم"
"چی ؟! " ( چیو زهر مار  اقا یکی بیاد اینو جمع کنه تا نزدمشا😑)
جیمین دوباره آه کشید ، اوضاع خوب نبود. تهیونگ مث مجسمه خشکش زده بود و به جیمین خیره شده بود و همین باعث شد  که جونگکوک منفجر شه 

"😂😂😂😂😂😂"
"این اصلا خنده دار نیس جئون "
"😂😂😂اره 😂😂😂ولی خودتو تو اینه نگاه کن ،اون وقت حرفتو پس میگیری😂😂😂😂" (نمیره صلوات 😑)
جیمین چشاشو چرخوند و دوباره به تهیونگ که همون طوری بود نگاه کرد
"شماها جدی هستین " ( نه الکی میگنم 😑)

جیمین تایید کرد و مث تهیونگ لبخند زد ولی اشکای جمع شده تو چشای تهیونگ و دید وصورتشو گرفت
" ته ! چی شده ؟!"
تهیونگ که مث یه بچه گریه کیوت شده بود ، تند تند پلک زد تا اشکاش نریزن
"من‌ن ... فک میکردم تو از من متنفری "

اینبار جونگکوک جلوی تهیونگ واستادو به چشاش نگاه کرد
"ما هیچ وقت همچین تصوری ازت نخواهیم داشت ، اخه کی میتونه از کیوتی مث تو ‌متنفر باشه ؟!"

تهیونگ یه لبخند گنده ای زد و پرید بغلشون
اونا هم بدن باریکشو بغل کردن و با لبخند بهم نگاه کردن

اونا خوش حال بود كه بلاخره هم اتاقي كيوتشون برگشته
" خیل خب بریم خوابگاه ؟!"
هردو به سمت در رفتن ولی وقتی دیدن تهیونگ نیومد واستادن
"ته ؟!"
تهیونگ از اینکه دو هم اوتاقیش بهش حس دارن خیلی خوش حال بود ولی مشکل اون یه چیز دیگه بود و از واکنش اونا مطمعن نبود یا به عبارتی میترسید که اوضاع بدتر شه

"م‌من یه مشکلی دارم ..."
"چه مشکلی ؟!"
تهیونگ نفس عمیقی کشید، اون باید به اونا میگفت

" مشکل اینکه ....من فک میکنم ....من من ...
هر دوتاتونو .... دوس دارم .. "
این کلمات اخر مث زمزمه بود ولی هردو شنیدن و به تهیونگ که نگران بود نگاه کردن
"ما می دونیم "
جونگکوک خیلی اروم گفت
"چی ؟! اما چطور ؟!"
" از اونجایی که اون شب تو گفتی از جیمین خوشت میاد ولی منو هم بوسیدی بنابرین ما حدس زدیم که ممکنه تو هردوی مارو دوس داری که مهم نیس "

جونگکوک اتفاقی گفت و همین باعث شد اخمای تهیونگ بره تو هم
" چطور مهم نیس ؟! من نمی تونم هردوتونو هم زمان دوس داشته باشم .."

اونا یه نگاه مشترک بهم انداختنو انگار با هم تله پاتی داشته باشن
" تا حالا درمورد روابط سه نفره شنیدی ؟!"
"تریسام "
جیمین از بغلش بیرون اومد و جریانو براش توضیح داد. اون یکم گیج شد

ولی یه چیزیو فهمید ، اونم این بود که اونا میخوان یه رابطه ای رو شروع کنن که شامل سه نفر
از چیزی که میخواست بپرسه مطمعن نبود ولی پرسید
" ولی ... شماها با این موافقین ؟! یعنی منظوزم اینه که همچین حسی بهم دارید ؟! " ( خو ایشون کلا خنگه من دیگه حرفی ندارم -_-)

" خب ، این باشه واسه یه زمان دیگه.  ما بعادا بهت میگیم وفقط یه بحث باهم داشتیم که الان به توافق رسیدیم ، بنابراین لازم نیس تو نگران ما باشی "

تهیونگ سرشو تکون دادو به سمتشون رفت. اون هم خوشحال بود وهم به این فک میکرد چی چیزی میتونه اینو خراب کنه؟ همه چیز خوب پیشترفته بود اون مجبور نبود از بینشون یکیو انتخاب کنه
اما همه چیز همینطوری میموند یا تغییر میکرد ؟!
همیشه همه چیز کاملا خوب یا کاملا بد نخواهد  بود !
ولی چی میتونه اینو خراب کنه ؟!

~~~~~~~~~~
سیلام
خب اینم از این  امیدوارم خوشتون بیاد
فقط خواهشا هرکی میخونه نظر هم بده ، من خیلی اصرار ندارم که ووت یا کامنت بزارین چون اگه دوست داشته باشید ووت میدین یا کامنت میزاری ولی این دفعه میخوام نظراتونو درمورد کارم بدونم که بازم ادامه بدم با نه همین 😁
مرسی که میخونید 🥰

Unexpected | Vminkook (persian translation )Where stories live. Discover now