12

3.3K 450 248
                                    

(شخص سوم )
وقتی تهیونگ لخت بود جانگکوک اومد تو اتاق مشترکشون و با دیدن بدن جذاب و  سکسی تهیونگ خشکش زد ( فک کنم قیافش این شکلی بود👈🏻🤤 ) و با صدای سرفه تهیونگ که نشون از معذب بودن ، بود به خودش اومد( چی گفتم 😂😂)
" اوو _ب‌بخشید فک کردم سر کلاسی .."

تهیونگ‌ سریع تیشرتشو پوشید و پشت سرشو خاروند ( عین اینا که گند زدن حالا میخوان جمعش کنن😂)
" دوساعت پیش تموم شد "
جانگکوک یه نگاهی به فرد مذکور و یه نگاه به لباسای روی تخت انداخت و گفت
" پس اینا چیه رو تخت ؟!" ( کار اگاه جئون جانگکوک وارد میشود همه تعظیم کنید 😂😂😂)

تهیونگ نگاه عصبی به تخت انداخت و گفت
" اینا چیزن ..برای مهمونین .."
جونگکوک اخم کرد و دستاشو محکم مشت کرد
تهیونگ نگاهی به دست جانگکوک کرد ، نفس عمیقی کشید و سعی کرد ارومش کنه
" ببین جانگکوک ..میدونم تو ازش خوشت ن .."
"ازش متنفرم "

جانگکوک ‌همونطور که دندوناشو روی هم فشار میداد زیر لب گفت و حرفشو قطع کرد( اوه اوه اوضاع خیته 😬)
" اوکی‌..من میدونم تو ازش متنفری ولی اون فقط یه دوست معمولیه و این فقط یه مهمونی سادس پس جای نگرانی نیست من مراقب خودم هستم "
" نه "
تهیونگ میدونست دوست پسراش حسود و حساسن ولی نه در این حد
( دلم خواست :( یدونه از اینا لطفا )

همون موقع در اتاق باز شد و جیمین خسته و کوفته خودشو رو تخت انداخت
" هی جیمین چرا شبیه کسایی که کامیون از روشون رد شده ای "(  داداچ تجربه دیدن اون افراد و هم داشتی 😮)
جانگکوک با لحن حالا انگار چ‌ گوهی خورده به جیمین گفت(😂😂)
" شدی شرلوک‌! توقع داری بعد از اون امتحان کوفتی ریاضی چطوری باشم "
( وای خدایی حق داره اونقدی که فیزیک و ریاضی ازت انرژی میبره هیچ چیز دیگه ای نمیبره 😖اگه میبره بگید منم بدونم 😁البته به جز تاریخ و ادبیات )

تهیونگ ریز ریز میخندید و رفت رو تخت لپشو بوس کرد
جیمین لبخند کمرنگی زد ولی با دیدن لباسای تهیونگ خندشو محو شد
" جایی میری؟!"

تهیونگ با آه چشاشو بست چون مجبور بود برای اونم توضیح بده و متقاعدش کنه ولی قبل از اینکه چیزی بگه جیمین گفت
" اوووو میخوای بری مهمونی‌..خوش بگذره بهت "
تهیونگ شوکه و جانگوک (Wtf) ودف طوری نگاش کرد
" واقعا ... یعنی مشکلی نداری ؟!"
"نه"
جیمین گفت و گوشیشو دراورد و مشغول بازی باهاش شد

جونگکوک از روی ناراحتی که دست به سینه ایستاده بود گفت
" ا‌وه-اوکی پس منم میرم "
پنج دقیقه بعد از رفتنش  جونگکوک یقه جیمینو گرفت و سرش داد زد( هوی میام میزنم لهت میکنم بی تربیت داد میزنه )
" معلوم هست جی تو اون مخت میگذره ؟ واسه چی اجازه دادی به اون مهمونی کوفتی بره ؟!"

جیمین پوزخندی زد و گفت
" فک کردی واقعا اجازه میدم ب همین راحتی بره!"
جونگکوک یه ابروشو بالا داد منتظر توضیح موند
" احمق جان ما میریم دنبالش تا حواسمون بهش باشه "

( سه ساعت بعد )

تهيونگ از اون همه صدا های بلند خسته شده و دوست نداشت اون همه ادم دور و ورش باشن و احاطش کنن پس رفت دنبال بوگوم تا به یه بهونه بپیچونتش و بره خوابگاه .
بعد از کلی گشتن بلاخره پیداش کرد
" آ بوگوم هیونگ .."

بوگوم ذوق زده سمت تهیونگ برگشت
" سلام ته ، بهت خوش گذشت !؟"
" ارع هیونگ ممنون ولی من خیلی خستم باید برگردم واسه همین امدم باهات خدافظی کنم "
بوگوم اصن خوشحال ب نظر نمیرسید
" حالا نمیشه یکم بیشتر بمونی ؟!"
چیزی تو صداش تغییر کرد که تهیونگ اصلا حس خوبی بهش نداشت

" نه هیونگ خیلی خستم بابت مهمونی هم خیلی ممنون خیلی خوش گذشت "
برگشت تا بره که دستی مانع رفتنش شد و وقتی کشیدش سمت خودش با بوگوم روبه رو شد
همین باعث‌ شد که بدنش بلرزه ، اصلا احساس خوبی نداشت

" ولی کارم باهات تموم نشده "
بوگوم گفت و سعی کرد فاصله بینشونو کم کنه
" ه‌هیونگ نکن ..."
صدای داد بلندی باعث شد بوگوم تو فاصله یک اینچی تهیونگ متوقف بشه و تهیونگ تو بغل کسی رها بشه

تهیونگ شکه در حال تماشا جونگکوک بود که بوگوم و میزد
به عقب نگاه کرد که با چهره عصبی جیمین روبه رو شد
( میخواممممممممممممممممممممممم🤧😭😭😭)

جونگکوک بعد زدن اون عوضی سمت دوست پسراش برگشت و با نگاه تهدید امیزی ب تهیونگ  گفت
" بیا بریم"
اون نمی تونست اعتراض یا حرف اضافی بزن چون هنوز گیج بود و وقت مناسبی برای بحث با اون دوتا نبود چون اونا تو عصبانیت خیلی ترسناک بودن

وقتی برگشتن اصلا انتظار نداشت که صدای قفل شدن درو بشنوه و دوست پسراشو که مث شکارچی ب سمتش میان و ببینه
" تو بد دردسری افتادی ،کیم تهیونگ "
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
سیلام من برگشتم 👋🏽👋🏽
بلاخره اپ کردددددددددددممممممم🥳🥳
منم از روی ذوق تا اپ کرد ترجمه کردم براتون
مرسی از همتو بابت 8k ویو و 1k ووت 🥰
ولی فاصله ووت و ویو یکم زیاد نیس🥺
بازم ممنون که میخونید 🤗🤗

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 16, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Unexpected | Vminkook (persian translation )Where stories live. Discover now