Shot 4: Night's Kids

542 152 22
                                    

شات ۴: کودکان شب

با خوشحالی چشمامو باز کردم و انتظار داشتم با خونه خودم و اتاقم رو به رو شم.اما چیزی که میدیم باعث شد یه لعنت دوباره بفرستم.تو یه اتاق بودم که سراسر تمام دیواراش از یخ و زمینش پوشیده از برف بود.هیچ دری وجود نداشت ولی سقف سوراخ نسبتا بزرگی داشت که نور ازش رد شده بود و نشون میداد که روز شده.ولی چیزی که عجیب بود این بود که.....اصلا سرد نبود!!!

فاک مگه داریم همچین چیزی؟؟نکنه برف شادیه؟؟نه بابا برف شادی که اینجوری نی. با تعجب دستمو فرو کردم تو برف ولی برف اصلا سرد نبود!!

سرمو که چرخوندم شیومینو دیدم که تو بغل چن خوابیده بود.کاپلش شیوچنه یعنی؟؟بابا چن زنم گرفت اینا بیخیال نشدن؟؟البته قربون هونهان شیپرا منم دوست دختر گرفتم بیخیالمون نشدن^_^

سرمو به سمت راست چرخوندم  با دیدن بدن کاملا لخت سهون نگاهمو با خجالت گرفتم.چرا هنوز از دیدن بدن لختش گونه هام رنگ میگیره؟؟نکنه به خاطر اینه که سهون من نیست؟؟

نفس عمیقی کشیدم و کمی نزدیکش شدم.بعد بدون نگاه کردن به سهون دستمو دراز کردم و با لمس بازوهای ماهیچه ای سهون بیدارش کردم.اونم بیدار شد.

یدفعه سهون لباس هامو کشید که به لباسام نگاه کردم.وای لباسا سهون تن من چی میکنه؟؟این چه سوالیه خب حتما پوشیدمشون دیگه.بیخیال جنگ درونم شدم و سریع لباساشو درآوردم و فقط لباسا خودم تنم موند.

میشنیدم که سهون چن رو صدا کرده ولی غرق فکر و خیال خودم بودم.ناراحت سرمو پایین انداختم.باز یه فیک دیگه؟؟اون پیرزن کوتوله دروغ گفت.باید حدس میزدم.جمله رمز مطمئنا باید "تو سهون من نیستی" باشه ولی چرا من فقط از یه فیک به یه فیک دیگه میرم؟؟

حالا باید چیکار کنم؟؟فقط میتونم منتظر باشم تا این فیکم تموم شه.

وقتی که مطمئن شدم سهون لباسشو پوشیده سوالی رو پرسیدم که واقعا راجبش کنجکاو بودم:«میگما... چرا اینجا سرد نیست؟؟آخه پر از برف و یخه.»و منتظر به چن نگاه کردم.

شیومین هم با تعجب دستش را در برف فرو برد تا منظورمو بفهمه.ولی فوری دستشو بیرون آورد.

چن خیره به چهره شیومین که گرفته شده بود گفت:«اینا برف و یخ فانی نیستن.یعنی جاودانن و آب نمیشن اما اینکه چرا سرد نیستن؟چون یه ساحر یخ این سحرو انجام داده و الان سال های زیادیه که کِنینگ ها با برف و یخ جاودان زندگی میکنن.اون اینکارو کرد که اونا یه جای گرم داشته باشن.کِنینگ ها هم بهش یه برگ پاییزی یخ زده دادن به نشانه احترام میدن که آرزو رو برآورده میکنه.یعنی چیزی که به خاطرش به اینجا اومده بود رو بهش دادن.»

من که هیچی از حرفاش نفهمیدم ولی ظاهرا فیک تخیلیه و نویسندش میخواد منو دق بده.فقط آروم سرمو بالا پایین کردم  که سهون گفت:«وقتی رفتیم بیرون اونا یه معما بهمون میدن تا حلش کنیم و....»حرفش با صدای ترک خوردن یخ نصفه ماند.

You Aren't My Sehun [Full]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt