سلام عزیزای دلم:)
قشنگایی که دانش آموز یا دانشجویین و باید از این به بعد کلاس هاتون رو حضوری برید خیلییییی مواظب خودتون باشین که خدایی نکرده مشکلی براتون پیش نیاد:)
امیدوارم از این قسمت هم لذت ببرین:)
**************************************************************
جونمیون با عصبانیت به خونه برگشت. اونقدر در رو محکم به هم کوبید که یه لحظه خودش احساس کرد الان از جا کنده میشه. الان اصلا براش مهم نبود که با این سر و صداها ممکنه همسایه ها رو اذیت کنه. بدون اینکه چراغ ها رو روشن کنه خودش رو روی مبل انداخت و یکی از کوسن ها رو برداشت، اون رو روی صورتش فشار داد و صدای دادی که کشید توی کوسن مبل خفه شد.
وو فاکینگ ییفان! چانگسون و سویون با خودشون چی فکر کرده بودن؟ اونا که میدونستن اون حتی حاضر نیست با ییفان تو یه اتاق نفس بکشه! میتونستن بگن داره بچه بازی درمیاره اما از وقتی پونزده سالش بود قسم خورده بود از ییفان متنفر باشه و امکان نداشت تغییری تو موضعش به وجود بیاد، همه ویژگی های شخصیتی ای که ازشون متنفر بود تو ییفان جمع شده بود. مغرور و از خود راضی، با اعتماد به نفس کاذب، احمق و قدبلند! اون واقعا خیلی خیلی خیلی از ییفان متنفر بود! تحمل کردن اون آدم حتی برای پنج دقیقه هم سخت ترین کار دنیا بود.
روی مبل دراز کشید و به سقف خونه اش خیره شد. با یادآوری اینکه دیگه هیچ وقت بهترین دوستاش رو نمیبینه دوباره چشم هاش پر از اشک شدن و از فکر اینکه حالا تو این قضیه فقط ییفان رو کنارش داشت اخم هاش بیشترتوی هم رفتن.
***
ییفان با عصبانیت از دفتر وکیل بیرون اومد و سوار ماشین شد و مینسوک ترجیح داد فعلا سکوت کنه. ابروهای تو هم رفته و لب هایی که از عصبانیت به هم فشرده شده بودن خودش گویای همه چیز بود. مینسوک ماشین رو روشن کرد و به ییفان یادآوری کرد که کمربندش رو ببنده.
ییفان مشتش رو محکم روی داشبورد کوبید و با صدای بلندی داد زد "لعنتی! لعنتی! لعنتی!"
مینسوک دیده بود که جونمیون هم از دفتر وکیل بیرون اومده بود و از اونجایی که خیلی خوب از گذشته اون دو نفر خبر داشت فقط چندبار آروم روی زانوی ییفان زد و دیگه چیزی نگفت تا ییفان هرچقدر میخواد عصبانیتش رو خالی کنه.
قبل از اینکه بتونه برای دوستاش عزاداری کنه این مسئولیت سنگین رو دوشش قرار گرفته بود، البته اصلا مشکلی با نگهداری از بچه ها نداشت، با همه وجودش عاشق اون کوچولوها بود، مشکل، اون کیم جونمیونِ ' من از همه بیشتر حالیمه' بود! از اینکه تو این غصه و ناراحتی و اوضاع درهم و برهم مجبور بود کنار جونمیون باشه متنفر بود. کاش پرت کردن آدم های رو اعصاب از بالای یه صخره، غیر قانونی نبود!
YOU ARE READING
Costudy Conundrum
Fanfictionوو ییفان، بازیگر و مدل سرشناس، و کیم جونمیون، پزشک پر مشغله، از همون لحظه اولی که تو دوران دبیرستان با هم آشنا شدن از همدیگه متنفر بودن. اما حالا بعد از مرگ صمیمی ترین دوستاشون باید برای نگهداری از بچه هاشون کنار هم باشن. ییفان اصلا از این قضیه راضی...