قسمت چهارم

961 263 159
                                    

سلام عزیرای دلم😍😍

اینم پارت جدید...امیدوارم دوسش داشته باشین😍😍

کاور جدید فیک رو دیدین؟خیلی دوسش دارم😍😍😍😍

از زحمتای روریتوی عزیزمه😍😍😍

مرسییییی از محبتت قشنگم😍😍😍

❤❤❤❤

لی سونکیو پنج دقیقه زودتر از موعد رسید و ییفان در رو براش باز کرد. البته اول که در رو باز کرد نتونست ببینتش چون هیچوقت فکر نمیکرد یه نفر بتونه اونقدر قدکوتاه باشه اما خوب به هرحال هر کمبودی که تو قدش داشت، شخصیت پرانرژی و رزومه بلندبالاش جبرانش میکرد و بعد از فقط چند دقیقه ییفان کاملا تحت تاثیرش قرار گرفته بود. دوقلوها خیلی زود باهاش صمیمی شده بودن و جیهیون هم خیلی با ادب باهاش رفتار میکرد اما جونمیون میتونست احساس کنه که دختر بچه هنوز تو ارتباط برقرار کردن با پرستارشون خیلی موفق نیست. بعد از نشون دادن جاهای مختلف خونه و توافق کردن سر مسائل مالی، سونکیو قبول کرد که بیاد اینجا زندگی کنه و قرار شد اتاق چهارم طبقه اول برای اون باشه.

اونها به طبقه پایین برگشتن و سونکیو قبل از اینکه باهاشون خدافظی کنه با خنده گفت "راستی میتونین منو سانی صدا کنین"

ییفان با لبخند باهاش دست داد و گفت "باشه! پس، فردا میبینیمت سانی"

-"حتما"

در رو بعد از رفتن سانی بست و جونمیون با دستایی که روی سینه اش گره زده بود با پوزخند به ییفان خیره شد. جونمیون میدونست که سانی با توانایی زیادش و اخلاق خوبش همون اول مورد تایید ییفان قرار گرفته. مرد بلندتر با دیدن پوزخند جونمیون، چشم هاش رو چرخوند و با بی حوصلگی گفت "خیلی خوب! ایندفعه تو بردی!"

جونمیون با طعنه گفت "خوبه! میبینم که بالاخره بادت داره میخوابه!"

ییفان لبخند مسخره ای زد و گفت "اما مثل اینکه باد تو تازه داره زیاد میشه! شاید حداقل کمک کرد یکم قدت بلند بشه!"

جونمیون میخواست جوابش رو بده اما با شنیدن صدای دوقلوها که صداشون میکردن تصمیم گرفت ساکت بشه. جونسو و جونهیونگ داشتن بدوبدو از پله ها پایین میومدن و وقتی جونهیونگ پاش رو پله لیز خورد ییفان به سرعت به طرفش رفت و گرفتش تا با صورت زمین نخوره و با اخم گفت "دویدن تو پله ها ممنوعه!"

جونهیونگ خندید و بدون اینکه خیلی متاسف به نظر بیاد گفت "معذرت میخوام فان فان!"

جونسو شلوار جونمیون رو کشید و با لبای آویزون گفت "ما گرسنمونه مون مون"

ییفان جونسو رو که داشت تلاش میکرد از بغلش بیاد بیرون، پایین گذاشت و رو به جونمیون گفت "اممم...پیتزا؟"

Costudy ConundrumWhere stories live. Discover now