part.7

375 66 20
                                    

+تو  کی  ای؟
-من سوجینم.لی سوجین.مستی؟
زیرلب زمزمه کردم:خب معلومه که مستی
-میشه از تو دستشویی زنونه بیای بیرون؟
+اینجا  که  دستشویی  زنونه  نیست
-چرا هست میای بیرون؟
+میگم  نیست
رفتم پیشش.سرتاپاش بوی الکل میداد.دستشو انداختم دور گردنم و کشیدم بردمش بیرون.رو یکی از صندلی ها نشوندمش.به محض اینکه نشست چشاشو بست و سرش رو انداخت رو میز.من چیکارش کنم الان.روی جیب هاشو لمس کردم.هیچ چیزی توشون نبود یعنی گوشیشو نیاورده.الان به کی زنگ بزنم؟اها شماره تهیونگو دارم
-سلام
/سلام ببخشید شما؟
-من سوجینم
/اها اره خوبی؟
-من خوبم ببین من اومدم بار دیدم جیمین اینجاست خیلی مسته و حالش بده میتونی ببریش خونش؟
taehyung
چیکار کنم.برم.نرم.نه نه بزار خودشون دو تا باشن ببینیم چی میشه
/من اخه تو سئول نیستم.از شهر خارج شدم.تا برسم اونجا خیلی طول میکشه
sujin
نگاهی به جیمین که مشت میزد رو میز و زیر لب حرف میزد کردم و گفتم:خب من الان با این چیکار کنم؟
/اممم..میتونی ببری خونه ی خودت
-خونه ی خودم؟یه مردو این موقع شب ببرم خونه خودم؟اونم از نوع مستش
تهیونگ با صدایی که قشنگ میدونستم لبخند زده جواب داد:خب چیکار میتونیم بکنیم.بعدم نگران نباش من جیمینو میشناسم
-باشه.خدافظ
صندلی کناری جیمین نشستم و با تردید بهش نگاه کردم.یعنی باید ببرمش خونه ی خودم؟دستمو روی بازوش گذاشتم و چندبار اروم فشارش دادم
-جیمین..پاشو باید از اینجا بریم
+نه  من   تازه  میخوام  برقصم
از جاش پاشد و به سمت جمعیت حرکت کرد.با هر قدمی که بر میداشت به چپ و راست تکون میخورد.چشمامو بستم و نفسمو به بیرون دادم.پاشدم و از یقه ش گرفتم و از جمعیت کشیدمش بیرون
-خیلی سنگینی
+چیکار  میکنی  میخواستم  برقصم
-الان نمیتونی
دوباره وزنشو انداختم رو سر و گردنم و از بار اوردمش بیرون.تا کنار ماشین به زور کشیدمش.وقتی داشتم دنبال سوییچ تو کیفم میگشتم دستش از دور گردنم باز شد ولی خداروشکر از شانسم خودشو تکیه داد به دیوار.در ماشین رو باز کردم و نشوندمش تو صندلی پشت.کمربندشو واسش بستم و رفتم جلو.
-نخوابی ها.الان نخواب چون بخوابی من نمیدونم چطور باید تو رو ببرم تو خونه م.خواهشا الان نخواب
...
چشماشو بسته بود و سرش افتاده بود پایین.چندباری پاشو تکون دادم:خوابی؟
اصلا سرشو بلند نمیکرد.چیکار کنم.به ماشین تکیه کردم و اینور اونور رو نگاه کردم.آقای کیم!همسایه مون داشت تو پیاده رو به سمت خونه ش برمیگشت.میتونم ازش کمک بگیرم
-اقای کیم
کیم:عه سلام خانم لی خوبین؟
-ببخشید میتونین لطفا کمکم کنین؟
کیم:در چه مورد؟
کمی اونور تر رفتم و به داخل ماشین اشاره کردم
-خوابه نمیتونم بلندش کنم ببرمش داخل
کیم: مرده؟
-به نظر شما زنه؟
یه نگاه خاصی بهم کرد:باشه کمک میکنم
...
-واقعا دستتون درد نکنه
کیم:خواهش میکنم
رفت طبقه ی بالا.جیمین خودشو رو تخت ولو کرده بود
-همینجوری بخواب خوبه.
پتو رو از زیر پاش در اوردم و انداختم روش.خودمم رفتم لباسامو عوض کنم.بالش و پتومو اوردم و انداختم رو مبل که اونجا بخوابم
...
4:20 a.m
از گرمای زیاد از خواب پاشدم.موهامو جمع کردم و تو دستم گرفتم و دستی به پشت گردنم کشیدم.خیس خیس بود خیلی گرمه.کولر رو روشن کردم و رفتم تو آشپزخونه که اب بخورم.لیوانمو که از اب پر کردم برگشتم خواستم برم تو سالن که.یه نفر رو پشت اوپن اشپزخونه دیدم که تو تاریکی وایساده بود.دستم شل شد و لیوان افتاد زمین و به تیکه های نامساوی تقسیم شد.دوباره بهش نگاه کردم.مدل موهاش و فرم صورتش نشون دهنده غریبه نیست.جیمینه😑
رفتم جلوش وایسادم و مشتی به سینه اش زدم:یاااا میدونی چقدر ترسیدم؟کم مونده بود سکته رو بزنم.خواب از سرم پرید همه و همشم به خاطر..
حرفمو قطع کردم چون تازه فهمیدم هیچی از حرفام نمیفهمه.دوباره سرش رو به پایین بود.لب هاش رو تکون داد و یه حرفی زد ولی من نشنیدم صداش خیلی اروم و گرفته بود.گوشم رو سمت لب هاش بردم:یه بار دیگه بگو
تازه صداشو بزور شنیدم.میگف:سرده
دوباره صاف وایسادم:سرده؟من از شدت گرما از خواب پاشدم چطوری تو سردته.
یهو کل وزنش رو انداخت رو من و منو به اوپن آشپزخونه چسبوند.سرشو انداخته بود رو شونم.و پوستش با پوست من تماس داشت.ولی انگار یه بخاری رو به پوستم چسبونده باشن.بیش از حد داغ بود.از خودم فاصله ش دادم و دستمو گذاشتم رو پیشونیش.خیلی داغ بود.انقدر داغ که حس کردم دستم داره میسوزه
-تو که ظرفیت نداری واسه چی الکل میخوری اخه.معلوم نیس چقد خورده که اینجوری تب کرده.دستم رو دور کمرش حلقه کردم و با تمام توانم به سمت اتاق خواب هلش دادم.دماسنج رو زیر زبونش گذاشتم.
چیییی؟دمای بدنش ۴۰ درجه ستتت.خیلی خطرناکه
از توی کشوم که همیشه قرص هایی مثل ژلوفن و اینجورچیزا میزارم قرص استامینوفن رو در اوردم و با دستپاچگی یه لیوان اب براش اوردم.میخواستم برم چیزایی که واسه پاشویه کردنش نیاز دارم بیارم.که دست داغ و بیجونش دستمو گرفت.سمتش برگشتم.دیدم داره لباش رو باز و بسته میکنه اما به اندازه ای جون نداشت که صداشو بشنوم
-متوجه نمیشم چی میگی میشه یه بار دیگه بگی
+سوجین
-اره من سوجینم.بله؟
+تو   تنها   کسی   هستی   که   تو   کل   زندگیم   واقعا   دوستش   دارم
چند بار پشت سر هم پلک زدم:داری حزیون میگی.اشکال نداره الان پاشویه ت میکنم.
دستش رو از دور دستام باز کردم و رفتم که تشت پر از اب و پارچه رو بیارم
بعد از چند بار قرار دادن پارچه خیس رو پیشونیش.خیسی پارچه رو گرفتم و گذاشتمش تو سینی.دوباره دماسنج رو زیر زبونش گذاشتم.با شنیدن صدای بیب،چشمامو بستم و دعا کردم که تبش پایین تر اومده باشه.عدد ۳۹ و نیم رو نشون میداد.داره میاد پایین تر
...
برای اخرین بار که دماسنج رو نگاه کردم ۳۷ و نیم رو نشون میداد.تب خیلی خفیف.هوا روشن شده بود و من بیشتر از دو ساعت نخوابیده بودم نفهمیدم کی چشمام گرم شد و خوابم برد
jimin
چشمامو که باز کردم تو جایی بودم که قبلا هیچوقت حتی ندیده بودمش رو تختی و با پتویی که تا حالا ندیده بودمشون.سرمو برگردوندم و سوجین رو دیدم که پایین تخت خوابش برده.موهاش بخشی از صورتشو پوشش داده بود.من اینجا چیکار میکنم.
حرف های دیشب ناگهان تو سرم اکو شدن
«اینجا دستشویی زنونه ست
سردته؟
۴۰ درجه ستتت
داری حزیون میگی»
کار احمقانه ای که نکردم؟چی گفتم که بهم گفت داری حزیون میگی.داشتم کلافه میشدم دستی تو موهام کشیدم و رو تخت نشستم کنار سوجین.خواب خواب بود.از رو تشت اب و دستمال کنارش که تو سینی بود فهمیدم کل شب داشته ازم مراقبت میکرده.خدایا فحشی چیزی که بهش ندادم؟
موهاش رو از جلو صورتش کنار زدم و بهش نگاه کردم.چرا هر دفعه که بهش نگاه میکنم یه حسی بهم دست میده.چشماش یه کم باز شدن. اینور اونور رو نگاه کرد و با دیدن من چشماش تا ته باز شد
-بیدار شدی؟

نمیدونم من کجا یه همچین شرایطی رو دیدم با هر کلمه ای که مینوشتم میومد جلو چشمم😂امیدوارم شما هم تصورش کنید.
تیزر دینامیت عرررررررررر
دوست قشنگم که این پارت رو میدونست حلال نمیکنم😂😂تا پارت بعد⁦👋🏻⁩⁦❤️⁩

first actDove le storie prendono vita. Scoprilo ora