last part

524 53 7
                                    

هی دختر این قلب بی جنبه تو اروم کن..اااییی چرا زبونم قفل کردهههه.هر دفعه دهنمو برای زدن حرفی باز میکردم انقد من و من میکردم و کلمات عجیب غریب به زبون میاوردم که ترجیح دادم همون بسته نگهش دارم.تو سکوت جفتمون به همدیگه خیره شده بودیم.من نمی‌دونستم چی بگم و اون همه ی حرفاشو زده بود و دیگه حرفی نداشت.سرشو انداخت پایین و با لحن غمگین و ضعیفی گفت:جوابمو گرفتم
برگشت و به سمت در حرکت کرد تو چند قدمی در وایساد:لطفا نادیده بگیر.نمیخوام کارمون و دوستیمون به خاطرش خراب شه.سعی میکنم احساساتم رو نسبت بهت تموم کنم
وقتی دستشو رو دستگیره ی در گذاشت بالاخره زبون باز کردم.نمیدونم این حرفا از کجا میومدن هیچ فکر قبلی ای روشون نداشتم و فقط از دهنم خارج میشدن.اما فک میکنم تو این موقعیت بهترین حرفای ممکن بودن و حرف دلمو که خودمم نمیتونستم بفهمم چی میگه رو به زبون ساده بیان میکردن:

چطوری میتونی برای احساسات دیگران تصمیم بگیری و قضاوت کنی؟
به احساساتت کاری ندارم،احساسات تو ان میتونی تمومشون کنی ولی احساسات منو قضاوت نکن فقط باعث میشه نسبت بهشون تردید کنم

بعد چند ثانیه مکث سریع به سمتم برگشت و تیکه تیکه گفت:منظورت..چه.. احساسیه؟
جوابی ندادم،ترجیح میدادم از چشمام بفهمه تا اینکه به زبون بیارم
+خب..چرا وقتی اعتراف کردم هیچی نگفتی؟
چند ثانیه بهش زل زدم:عاشقتم
شوکه شدنش کاملا محسوس بود،چند بار تند تند پلک زد
-ببین..خودتم نمیدونی چی باید بگی تازه تو که خیلی بیشتر از این حرفا رو زدی
+باور کنم..؟
رو به روش وایسادم.از پاهام کمک گرفتم و کمی قدمو بلندتر کردم که تو یه راستا باهاش قرار بگیرم.بوسه کوتاهی رو لباش زدم و چند قدم عقب عقب رفتم:هرجور دوست داری..میتونی باور نکنی
اروم اروم به سمت من قدم بر میداشت و منم با لبخند خبیثانه ای عقب عقب میرفتم تا اینکه به دیوار برسم و خودمو چسبوندم به دیوار
دستش رو از کنار گردنم تا پشت سرم برد و فاصله ی بین صورتامون رو کم و کمتر میکرد
چیزی نمونده بود لبامون به هم برسه که با صدای باز شدن در محکم هلش دادم به سمت دیوار.به زور از دستاش کمک گرفته بود تا سرش با دیوار برخورد نکنه.صاف وایساد و تا خواست اعتراض بکنه کارگردان رو جلوی در دید و حرفش تو دهنش ماسید
×جیمین کارت دارم،سوجین شی نمیخوای بری گریمتو پاک کنن احیانا؟جیمین زود بیا
سرمو کوتاه خم کردم و گفتم:چشم
درو ول کرد و رفت
جیمینم با رفتنش چشم غره ای به سمت در رفت، دستش رو تو موهاش کشید و با حالت مثلا عصبانی ای که به طرز فجیعی کیوت شده بود گفت:بر‌ خر مگس معرکه لعنت
از جلوی در داخلو نگاه کرد:واسم جبران میکنیااااا
سرمو انداختم پایین و خندیدم:باشه بهم مسیج بده بگو کجا بریم
+اوکی
منم سمت اتاق میکاپ راه افتادم
...

صاف وایساد و تا خواست اعتراض بکنه کارگردان رو جلوی در دید و حرفش تو دهنش ماسید×جیمین کارت دارم،سوجین شی نمیخوای بری گریمتو پاک کنن احیانا؟جیمین زود بیاسرمو کوتاه خم کردم و گفتم:چشمدرو ول کرد و رفتجیمینم با رفتنش چشم غره ای به سمت در رفت، دستش رو ت...

К сожалению, это изображение не соответствует нашим правилам. Чтобы продолжить публикацию, пожалуйста, удалите изображение или загрузите другое.
first actМесто, где живут истории. Откройте их для себя