part.12

329 47 13
                                    

+دیگه ما میریم فردا میبینمتون
-اره دیگه همه جمع کنیم بریم ساعت ۱۲ شبه.مرسی از همتون امشب خیلیی بهم خوش گذشت فردا همتونو میبینم من دیگه میرم
...
sujin
تو خیابونی که به خونم میرسید قدم میزدم و به اتفاقات امروز فکر میکردم.سرم رو پایین انداخته بودم و اروم با اهنگی که با هندفری بهش گوش میکردم همخونی میکردم که با برخورد سرم با سینه ی یه ادم سرم رو بالا اوردم.نمیتونستم چهره ی مرد قدبلند و هیکلی ای که تو این خیابون تاریک بهش برخورده بودم رو ببینم که خودش کلاهش رو از سرش انداخت و پوزخندی زد
مرد:فک کردی تولدتو یادم میره؟نههه هیچوقتتت امکان نداره روزی که منو رد کردی و پس زدیو یادم بره
با هر حرفی که میزد یک قدم به جلو میومد و من یه قدم به عقب تا اینکه دستش رو روی شونه ی سمت چپم گذاشت و من رو به سمت دیوار هل داد و خودش رو به روی من وایساد و دو تا دست هاشو اینطرف و اونطرف بدنم مثل حصار قرار داد
با لحنی که هرکسی میشنید متوجه لرزش و استرس تو صدام میشد گفتم:تو اینجا چیکار میکنی؟
مرد:میبینم بهت خوش میگذره،اومدم ازت بگیرمش..خوشبختیتو!
دستش رو بالا اورد و اروم به صورتم کشید و ناگهان دستاشو محکم کردو فشار وحشتناکی به فکم اورد
مرد:هنوزم خیلی خوشگلی نه؟شاید زیادی باشه. یه کم از این خوشگلیتو ازت بگیرم چی؟نظرت چیه؟نگران نباش بعدش خوب میشی
-حق نداری بهم نزدیک شی
مرد:اگه بشم چی میشه اونوقت.اها لابد جیغ میزنی یا فنون دفاع شخصی خیالیتو روم پیاده میکنی.
بهتر از هرکس دیگه ای میدونی ۱۰ ساله بوکس کار میکنم فک کردی میتونی با اون دستای ظریفت
دستش رو جلوی صورتم گرفت و پوزخندی زد:حریف این دستا بشی؟
مرد:بزار یه نصیحتی بهت بکنم،به عنوان کسی که قبلا دوستش داشتم،هر چی بیشتر تقلا کنی مشت های بیشتری تو صورت قشنگت خالی میشه.میدونی که منم اینو دوست ندارم ،نه؟
دستش رو بالا اورد و مشت کرد.از ترسم پلکام رو محکم به هم فشار دادم و خودمو به دیوار چسبوندم.چند ثانیه گذشت اما نمیزد.احتمال میدادم که میخواد وادارم کنه به این که چشمام رو باز کنم و اونوقت بزنه به خاطر همین حماقت نکردم و چشمام رو بسته نگه داشتم که صدای برخورد مشت هاش به صورت کس دیگه ای رو شنیدم چشمام رو باز کردم.اون کسی نبود که داشت مشت میزد،کسی بود که داشت مشت میخورد.
و..اینی که بهش مشت میزد کی بود؟دقت بیشتری کردم و همه چیزش نشون دهنده ی یه شخص بود...جیمین؟
اره خودشه.این لباسو تا چند دیقه پیش تن جیمین دیدم
با هر مشتی که بهش میزد فحشی هم نثارش میکرد.
با استرس شماره ی پلیس رو گرفتم و ادرس جایی که بودیم رو داشتم بهشون میدادم که گوشی از دستم کشیده شد.
پشت سرم رو نگاه کردم و دوباره همون عوضی رو دیدم،کمی اون طرف تر جیمین روی زمین افتاده بود
مرد:فک کردی خیلی زرنگی؟
از یقم گرفت و منو هم سمت جیمین روی زمین پرت کرد.اروم نزدیکمون میومد،صدای جیمین رو که نزدیک گوشم زمزمه میکرد رو شنیدم و با دقت بهش گوش دادم که میگفت:هیچ کاری نکن.اسیب جدی ای ندیدیم و میتونیم پاشیم ولی نباید بلند شی.فکر میکنه یه جوری ما رو زده که نمیتونیم بلند شیم باید غافلگیرش کنیم.فقط بهم گوش کن.جلوتر که اومد پام رو دور پاش میپیچم و چندبار تکون میدم و اون میفته زمین.نگران نباش من جودو کار میکنم.وقتی افتاد زمین بلند میشی و پاتو روی قفسه ی سینه ش میزاری و تا میتونی فشار میدی فقط همین کارو کن بقیه کارا رو خودم انجام میدم

first actWhere stories live. Discover now