part2

35 18 5
                                    

《آه باربارا تو اخر مرا میکشی و سر جسدم رقص

اسپانیولی میکنی میدانم دیگر میدانم... 》

مانند یک پیر مرد خرفت شروع به سرفه کردو

دیگر نفس برایش نمانده بود که بلند شدمو یک

گلس کوچک را پر از شراب زنجبیلی کردمو به

دستش دادم دست هایم را از پشت دور گردنش

حلقه کردمو با صدای فریبنده ام گفتم:

《آه رابرت عزیز من دیگر چشده که غر غر کردن را

سر

دادی باربارای عزیزت کار بدی کرده است؟》

صندلی را چرخاند دستم را از دور گردنش باز کرد

و ابروهایش را چین دادو عینکش را از روی میز

برداشت، گلسش را بالا گرفتو به درونش نگاه

کرد و بعد آن را سر کشید

《دیگر این عشوه گری فایده ای ندارد این بار

اگر از شر توماس خلاص بشوم black را نمیتوانم

کاری کنم تو واقعا باخودت چی فکر میکنی؟》

اخمی کردمو از درون جعبه کوچک یک سیگار

چسترفیلد برداشتم و با آن فندک جذاب رابرت

که مدت ها بود میخواستم بقاپمش روشنش کردم

《رابرت نمیشه این فندک ماله من باشه؟》

《آه خدا لعنتت کند لعنت صدها بار گفتم تنها یادگار

پدرم است اما تو در این وضعیت هم نمیخواهی دست

بکشی دارم بهت میگم نمیتونی برای خودت تو خیابون

آدم بکشی بهت گفتم کمتر کثیف کاری کنی اما این

مرده اسمش چی بود آها مایکل چرا انقد کثیف کاری

کردی وقتی میتونسی با یک ضربه چاقو به

گردنش بکشیش چرا شکمش را سفره کردی؟؟؟》

《آه رابرت تو که میدانی وقتی یک مرد هرزه میبینم

به یک ضربه راضی نیستم و اینکه اون مردی که تو

•●Angelic●•Where stories live. Discover now