8

674 96 83
                                        

استيفن:*ميره توي اشپزخونه و متوجه توني ميشه *چرا داری دوغ و قهوه رو مخلوط میکنی توني؟

توني:*با چشماي قرمز شده كه داد ميزد داره جون ميده واسه خواب گفت*چون دوغ خواب میاره،قهوه ام بیداری، میخوام ببینم مخلوط این دو تا میتونه منو به دنیای خواب و بیداری ببره...

استيفن:*اروم ميره سمت توني*اوه توني اونو نخور ! بدش به من
بيبي !

توني:*معجون توهم رو پشتش قايم كرد و در برابر استيفن مقاومت كرد*نميخوام نميدمش!برو عقب

استيفن:پيييترررررر بيا اينجاااا بابات رد داده داره خودشو ميكشه!

توني:*انگشت فاكش رو بالا مياره*اون بچه الان مدرسه اس،حالا اگه ميتوني بيا بگيرش...

استيفن :اوكي هر جور كه راحتي...*به سمت توني حركت ميكنه*

*بعد از ظهر*
*پيتر از مدرسه بر ميگرده*

پيتر:*كوله اش رو ميندازه روي مبل و به استيفن كه داره كتاب ميخونه و انگار دنبال يه چيزيه نگاه ميكنه*سلام !بابا كجاست؟

*صداي داد توني تو دستشويي ميپيچه*

استيفن:سلام !پدر گراميت تو دستشويي گير افتاده...

پيتر:گير كرده؟ميتونم درش بيارم؟

استيفن:نه پيتر ، توني دوغ و قهوه رو با هم خورده اوردوز كرده ،
دارم تو كتاب رو ميگردم ببينم راه حلي هست اين خل و چل رو نجات بدم يا نه!

پيتر:*به سمت اتاقش ميره*پس من توش تخصصي ندارم!اوكي ميرم مشق هام رو بنويسم.

توني:*با داد*استييييفننننن بدااادم برسسسسسس

استيفن:*داد ميزنه*فعلا با همون روش سنتي كه بهت گفتم جلو برو تا ببينم چي ميتونم برات گير بيارم ،زور بزززن فعلا

توني:دارم ميميرممممم

استيفن:تا تو باشي دفعه بعدي كه خواستم جلوت رو بگيرم الكي مقاومت نكني...

استيفن:*با خودش زمزمه ميكنه*چايي نبات هم اثر نداشت روش...

fun time with avengers 2 (complete✔️)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora