124

286 35 64
                                        

اين داستان:مهمان...

استيفن:امروز استاد اعظم مياد اينجا بچه هاي مودبي باشيد و ابروم رو نبريد...
هارلي:چشم...😌
پيتر:باشه 🙂
مورگان:چشم 😊

*چندي بعد
استيفن و استاد اعظم دارن در باره اهريمن ها بحث ميكنن*

هارلي:سلام مستر من هارلي ام
پيتر:منم پيترم مستر...از اشناييتون خوشحالم
مورگان:منم مورگانم مستر

استاد اعظم:سلام ! استيفن چرا بچه هات فكر ميكنن من مردم؟

هارلي:چون كچليد!
پيتر:موافقم چون كچليد...
مورگان:مگه هركي كه كچله مرده؟بنظرم ليدي هستن

استيفن:*در حاليكه داره با چشماش براي پيتر و هارلي خط و نشون ميكشه  لبخندي به اجبار ميزنه و زير لب اروم زمزمه ميكنه*عقل اين بچه از شما دوتا بيشتره...

استاد اعظم:*لبخندي ميزنه*من مرد نيستم بچه ها!حدس مورگان درسته...استيفن! كتاب هايي كه بهت داده بودم رو ميخوام

استيفن:بريم طبقه بالا تو كتابخونه ان

استيفن:* استاد رو به طبقه بالا راهنمايي ميكنه و قبل از رفتن رو به بچه ها ميگه*به خدمتتون ميرسم كچل ها...

*بعد از رفتن استيفن*

پيتر:فكر نميكردم طرف زن باشه!
هارلي:بنظرتون حرف بدي زديم؟
پيتر:نه فكر نميكنم...
مورگان:خوبه به روش خودموني تو خونه باهاش سلام و احوالپرسي نكرديم🙂

يك روز عادي تو خونه 👇🏻😌
توني:سلام دكي
استيفن:سلام اهني

يك روز عادي تو خونه 👇🏻😌توني:سلام دكي استيفن:سلام اهني

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

#درخواستي♥️

fun time with avengers 2 (complete✔️)Where stories live. Discover now