🍭14🍭

1.2K 189 39
                                    

-لوهان چه بویی میده؟
سهون نگاهشو لحظه‌ای از تلویزیون گرفت و به لیسای کنجکاو داد و بعد در حالیکه دوباره سرش رو به سمت تلویزیون برمی‌گردوند جوابش رو داد.
-وانیل... چطور؟
-لوهان دیگه خیلی امگاست! وانیل آخه؟

سهون تک خنده‌ای کرد و جواب لیسا رو داد.
-خیلی امگاست؟ امگا امگاست دیگه، رایحه‌ اکثر امگاها ملایمه... این عادیه.
-بنظرت اگه من رایحه داشته باشم چی باشه؟
-گه.

چند ثانیه سکوت و بعد عربده‌های لیسا کل اتاق رو گرفت.
-مرتیکه! مطمئنم رایحه خودت بوی آشغال میده! شدتش اینقدر زیاده که حتی منم حسش می‌کنم!
سهون خونسرد و بااعتماد بنفس جواب لیسا رو داد.
-رایحه من دارچینه احمق. جزو کمیاب‌ترین رایحه‌هاییه که تو دنیا آلفاها دارن.

-بتخمم هم نیست که رایحه تخمیت چیه! من تنها چیزی که حس می‌کنم بوی آشغاله.
-باشه!
لیسا هوف کلافه‌ای کشید و روی مبل تقریبا دراز کشید.

-بجز گه چیز دیگه‌ای مد نظرت نیست که بهم نسبت بدی؟
-بوی بارون...

همزمان با تمام شدن حرف سهون در باز شد و لوهان درحالیکه زیرلب نق نق می‌کرد وارد اتاق شد.
_جفتت رو دم در خونه دیدم... منتظرته.
-ولی من منتظرش نبودم و نیستم.

لوهان ناامید نگاهی به لیسا انداخت و بعد بدون جواب دادن به حرف‌هاش، به سمت آشپزخونه رفت.
-میشه بگی به کدوم دلیل مسخره‌ای اون بتای بدبخت رو دم در معطل گذاشتی؟
-دلایل شخصی!

دلایل شخصی...؟ خب لیسا مطمئن نبود«شخصی» توصیف کاملی از دلایلش باشه!

-------

فلش بک؛
دیروز، خونه‌ی جنی

صدای نفس‌ نفس‌ زدن‌های دوتا بتای روی تخت کل اتاق رو گرفته بود.
-بهتره دستات از این در نیان عزیزم، وگرنه اتفاقات خوبی منتظرت نیستن!
جنی درحالیکه با لباسی که تا چند دقیقه قبل تن لیسا بود دستهاشو به تخت می‌بست، آروم زیر گوشش زمزمه کرد و در انتها گاز آرومی از لاله گوشش گرفت.
زبونش رو از گوش لیسا به سمت گردنش کشید. نزدیک به سیب گلوی بتا رو مارک کرد و بعد بطور ناگهانی، شروع کرد به مارک کردن ترقوش.

لیسا خودش رو روی تخت فشار می‌داد و نفس‌های کوتاه و عمیق می‌کشید
-خوشمزه‌ای...
با شنیدن تعریف نه چندان عادی جنی صورتش از چند لحظه قبل قرمز‌تر شد.
دست‌های جنی روی شکمش کشیده شدن و بعد به سمت پهلوهای لیسا رفتن و چنگ نسبتا وحشیانه‌ای بهش زد.
به سمت صورت لیسا خم شد و با دندون گرفتن لب‌های پایینی بتا، بوسه‌ی عمیقی رو شروع کرد. بعد چند دقیقه لیسا نفس کم آورد و صورتش رو چرخوند.

-د...دستامو‌ باز کن. ای‍..این چه کوفتیه؟!
جنی سرش رو‌ توی گردن بتا برد و‌ زمزمه کرد:
-یعنی نمی‌خوای مامی محدودت کنه عزیزم؟
زبون جنی رو روی گردنش حس کرد که به شونش نزدیک می‌شد.
-یعنی نمی‌خوای مامی مارکت کنه؟

docile❣Where stories live. Discover now