دوستت دارم

1.2K 310 89
                                    

"دارید میرید سر قرار،خب این چه ربطی به من داره؟"
هنوز یک هفته از شروع سال تحصیلی جدید نگذشته بود و یونگی دوباره با درخواست های عجیبش جلوم ایستاده بود.

"میدونی که تو کل تابستون جیمین باهام قهر بود و الان بعد یک هفته راضیش کردم باهام بیاد سر قرار و اون فقط قبول کرده در صورت حضور تو میاد."
"جونگکوک و کیم تهیونگ!"
جیمین از توی اتاق فریاد زد،با تعجب به سمت یونگی برگشتم.

"کیم تهیونگ؟چرا کیم تهیونگ؟"
شونه ای بالا انداخت و جلوم کلافصه از جاش تکون خورد.
"چمیدونم تاکید داره اگه میخوام دوتایی بریم بیرون باید یه کاپل دیگه هم باهامون بیاد."

به سرعت سرخ شدم،سرم رو پایین انداختم.
"من و داییت که کاپل نیستیم."
"مردم که نمیدونن."
جیمین با هیجان از اتاق بیرون اومد،دستشو زیر چونش زد و با دقت من رو بررسی کرد.
"تو و دایی یونگی خیلی بهم میاید."

یونگی چشمی چرخوند و با بی حوصلگی غرید.
"دایی من پونزده سال از جونگکوک بزرگ تره."
داشتم از حرف جیمین ذوق میکردم که با جمله ی یونگی بادم خالی شد،اون پسر برای خراب کردن حال بقیه لنگه نداشت.

جیمین دستم رو گرفت و به زور از روی مبل بلندم کرد.
"زود باش دیگه یونگی به داییشم زنگ زده و اونم انگاری واسه یه کاری اومده اینجا و میتونه باهامون بیاد."
آهی کشیدم و سرمو تکون دادم.
"یه لباس خوشگل بپوش."
"من لباس خوشگل ندارم."

وقتی به خودم اومدم توی یکی از لباسای جیمین وسط سالن سینما ایستاده بودم در کنار یونگی و جیمین که داشتن چندتا بسته پاپ کورن میخریدند.

"خب مهمونمون رسید."
نفسم برید، یخ کردم و با صاف کردن صدام به آرومی برگشتم.اما تنها چیزی که به چشم دیدم تهیونگ نبود.قطعا تهیونگ قدی به این کوتاهی نداشت و البته دامن نمیپوشید.
مین‌وا با لباس گلبهی رنگ و زیبایی در حالیکه موهاش رو فر کرده بود به سمتمون میومد.

"خواهرتو دعوت کردی سر قرارمون؟"
یونگی در گوش جیمین غر زد.
"جونگکوک رو اوردم تا با مین‌وا آشتی کنه دیگه."
چشمامو چرخوندم،چرا جیمین فکر میکرد وقتی کنار ایستادم صداش رو نمیشنوم؟

"اما من به داییم زنگ زدم که بیاد."
"چی؟؟؟من که دیشب گفتم زنگ نزنی و فقط الکی اداشو در بیاری."
"خب اون قسمتو نشنیدم چون خوابم برد."
یونگی توی صورت جیمین غرید و قبل اینکه جیمین چیزی بگه مین‌وا بهمون رسیده بود.

"سلام!"
مینوا بنظر شرمگین میومد،سرش پایین بود و با کیف دستی سفیدش بازی میکرد.
"سلام بر خواهر خوشگلم خوب موقعی رسیدی. بریم فیلم داره شروع میشه."

مین‌وا نگاه مرددی بهم انداخت،همین بهار امسال باهام بهم زده و الان باز میخواست برگرده؟خیلی خنده دار بود.
"بریم؟"
با تردید پرسید و من فقط سرمو تکون دادم.

•Complete~Daddy Long Legs || Taekook VerWhere stories live. Discover now