part 1

7.1K 937 104
                                    

هزار بهت گفتم وقتی پاتو از اون سره کاره کوفتی تویه خونه میزاری...
لطفا جوراب هاتو بشور .. نگفتمممم؟؟؟؟
جونگکوک پشته مبل پناه گرفته بود و با هر داده جیمین پرشی سه متری به هوا میکرد ..
دوروغ چرا .. از جیمین می ترسید..خیلی بدم میترسید ...
جیمین : جوابه منو بده جئون ..
جانگکوک : ااا..خب عزیزم ..
جیمین : عزیزمو درد ..
جانگکوک : درسته .. خب جیمین من اون روز خیلی خسته بودم و حال نداشتم بشورمشون .. درضمن بو هم که نمیده ..
جیمین : بو نده که نده .. چه ربطی داره .. این یچیزه شخصیه و من نباید اینارو بهت بگم اما لابد خانواده عزیزت یادت ندادن ...
جانگکوک از پشته مبل بیرون اومد ..دیگه بس بود و حالا نوبته خودش بود ..
جانگکوک : از اخلاقه مزخرفت معلومه که خانواده ی تو چقدر خوب تربیتت کردن..
جیمین : به من گفتی مزخرفففففففف؟؟؟؟؟؟
جانگکوک : بله .. یه ادمه مزخرف که فقط به فکره خودشه و اهمیتی به اطرافیانش نمیده ..از صبح تا شب یا تو کلاسه رقص و یوگا عه ... یا وقتی ام خونست نمیشه با یه من عسل خوردش ..مگه من گفتم بیا بامن ازدواج کن ..
جیمین از حرصش قرمز شده بود البته این چیزا خیلی عادی بود ..
یه روزه کاملا عادی تو خونه جئون ..
جیمین:  نه که من عاشق سینه چاکت بودم و کلاس رفتنام و اخلاقم هم به هیچچچچ کس ربطی نداره فهمیدی گنده بک ؟
جانگکوک خنده ای کرد و مصرانه ادامه داد ..
جانگکوک : فهمیدم کوتوله ..
و پشت بندش لیوانی بود که جیمین به سمتش پرت کرده بود و با جاخالی که داده بود مغزش رو نجات داده بود ..
جیمین : برو بمیرررر ‌..
و بعد به سمته اتاقش رفت و به بخته بدش لعنت فرستاد ...

فلش بک **
جیمین : پدربزرگ من گفتم  به شما گی ام و ممنونم که شما قبولش کردید ولی اخه این شرط چیه ؟ نمیفهمم ..
پدر بزرگ : جیمینا .. من تورو قبول کردم به شرطه اینکه با پسره همکارم ازدواج کنی ...
جیمین:  اخه من که ندیدمش ..
پدربزرگ : حرف نباشه ...

پایان فلش بک ***

مشکل از جانگکوک نبود ..
مشکل از جیمین هم نبود ..
هم رو دوست نداشتند .. جیمین خیلی تلاش کرد که رابطشون رو خوب کنه ولی بی نتیجه بود ..
هرچقدر با دوستاش و مشاور های مختلف هم صحبت میکرد جواب نمیداد ...
از ازدواجشون حدوده یک سال میگذشت و اونا حتی یه بوسه کوچیک و ساده هم نداشتند ..
جیمین میله جنسی زیادی داشت و خودش رو با دیلدو هایه مختلف پر میکرد و جانگکوک هم ... خب گی بار قطعا گزینه خوبی بود ...
بویه سیگاره جانگکوک از بالکن چیزی بود که همیشه بعده دعواهاشون استشمام میکرد ..
خسته شده بود از وضعیت ...دلش عشق میخواست ..یه مرد ‌که نیازاشو برطرف کنه .. .
مرده ایده الش درست مثله جانگکوک بود ..
قدبلند
هیکله درشت و زیبا
چهره ددی طور و فاکر
پسره تایپه جانگکوک هم درست مثله جیمین بود ..
ریزه میزه و بغلی
باسنه درشت
خوشگل و لوس
متاسفانه هردو بهم کشش داشتند اما هربار یه دعوایی چیزی پیش میومد ..
نامجون هیونگشون همیشه میگفت چاره کارتون سکسه ...
اگر سکس کنید بهم علاقه مند میشید ...
اما جین هیونگشون میگفت چاره کار عشقه ...
ولی واقعا چاره کارشون چی بود ؟
_____________

تق تق *
جیمینا .. من معذرت میخوام سرت داد زدم بیا شام ..جیمین ...تق تق * ..جیمینی ..
همیشه کارش همین بود .. دعوا میکردن .. داد میزدن .. و اخرش جانگکوک باید میومد منت کشی ..
جیمین : بله .. ؟!
جانگکوک با دیدنه صورت زیبا و آرایش شدش نفسش بند اومد و اب دهنش رو با صدا قورت داد ..
جانگکوک : هیچی .. میگم بیا شام ..
جیمین : قبلش چی گفتی ؟
جانگکوک : خب .. گفتم ببخشید سرت داد زدم ..
جیمین:  خوبه ..
و پشتش راه افتاد و به سمته آشپز خونه رفتن ‌..
جانگکوک خیلی خودش رو کنترل میکرد که رویه جیمین با اون لباسه تنگش خیمه نزنه و صاحبش نشه ... جیمین تو خونه به بهترین نحوه ممکن میگشت .. لباس های تنگ و سکسی .. آرایش های هات و ملایم ..
اما یبار که جانگکوک سعی کرده بود لباش رو ببوسه جیمین سرش رو عقب کشیده بود ...
و از اون به بعد دیگه هیچوقت نزدیکش نشد ..
سره میزه شام از تو ظرف برای جیمین لازانیایه رژیمش رو کشید و لبخندی زد که با چش غره جیمین جمعش کرد ..
جیمین : خودت چی ؟
جانگکوک : هوم ؟
جیمین : خودت ..هی ..حواست کجاست ؟
جانگکوک نگاهش رو از یقه ی باز شده جیمین که ترقوه ها و سینه های سفیدشو با دست دلبازی نشون میداد بالا کشید ...
جانگکوک : معذرت میخوام یلحظه حواسم پرت شد ..
جیمین : پووف.. بشقابتو بده برات بکشم ..
جانگکوک بشقابش رو سمتش گرفت و جیمین براش کمی لازانیا ریخت ‌..
هر دو در سکوت غذاشون رو خوردند و فقط یوقتایی نگاه های جانگکوک به گردن و ترقوه های جیمین بود که ردو بدل میشد ..
جیمین : ممنون .. خوشمزه بود ..
جانگکوک : نوشه جان ..میگم میشه من امشب پیشت ...
جیمین:  نه نمیشه ..
جانگکوک : حتی نزاشتی حرفم تموم شه ...
جیمین : گفتم نمیشه ..
جانگکوک سرش رو پایین انداخت و ادامه غذاش رو خورد ...
از تنهایی غذا خوردن متنفر بود ..از تنها خوابیدن متنفر بود .. از پس زده شدن هم همینطور ‌..
اوایل فکر میکرد جیمین بخاطر چهرش باهاش بده ..بعد از هزار جور باشگاه رفتن هیکلی درشت برا خودش ساخته بود و تویه شرکتش عضله هاش کراشه خیلیا بود و چهره هم خب .. جذاب بود خیلی هم جذاب بود و حتی بخاطر جیمین عینکش رو هم کنار گذاشته بود ...
اما هیچ چیز عوض نشد ..
نامجون همیشه میگفت داری جوونی خودت رو هدر میدی ..
اما جانگکوک جیمین رو دوست داشت با تمومه بدی ها و مغرور بازی هاش با تمومه دل شکستن هاش ....
__________________

ووت و نظر یادتون نره ها خوشگلااا 🧸♥️

خب دوستان ببینم چه میکنید فیک پابلیش شد اپش هم یه هفته در روزه اما روزش مشخص نی نظرای خوشگل میخواماااااا

Jeon family [Kookmin]Where stories live. Discover now