part 2

6.4K 888 90
                                    

دیشب مجبور شده بود با شق درده بدی بخوابه و جیمین حتی بهش یه نگاهم ننداخته بود ..
صبح با کسلی تموم صبونه اش رو که شامل یه قهوه میشد خورد و به سمته شرکت رفت ..
وقتی نیشه بازه نامجون رو میدید که داره با جین لاس میزنه و میخنده دلش میخواست خودش و جیمین هم به خوبی اون دوتا باشن ولی خب انگار از این خبرا نبود ..
نامجون : سلام کوکی ..
جین : او سلام جانگکوک ..
نامجون : مثله اینکه امروز یکی اینجا دمقه...
جانگکوک : تمومش کن .. حوصله ندارم ..
نامجون : باز چیشده ؟ .. پرنسس جیمین باهات بد تا کرده ؟ ..وای مرد فقط بیخیاله اون دوشیزه از دماغ فیل افتاده بشو و برو پِیِه عشقو حالت ...
جانگکوک : هیونگ ..من دوسش دارم ..نمیتونم همینجوری ولش کنم
نامجون : تو دیگه گندشو دراوردی .. پسره تو خونه باتو مثله یه اشغال رفتار میکنه و اونوقت تو میگی دوسش داری ؟ ..ودف ..
جین : نامجونا .. میشه بیای کمکم ؟
نامجون بلند شد و ..
نامجون : بله عزیزم ..
جانگکوک فقط ...فقط نمیدونست چرا جیمینو دوست داره ..ولی وقتی به دستایه کوچولو و چهره مهربونش ..البته گاهی .. و قده کوتاهش فکر میکرد ناخوداگاه لبخندی رو لبش میشست ...
_______________
Jimin pov
مرتیکه روانی احمقه بیشور فکر کردی من هرزه ام ؟ بهتره بری گمشی ..
از وقتی تو پارک شروع به دوییدن کرده بود یه مردی تعقیبش میکرد و اخر سر هم وقتی خم شد رو زانو تا بنده کفشش رو ببنده ...اسپنکه محکمی به باسنش خورد و بعدش خب ...چه توقعی دارید .. درسته بعدش صدایه چکی بود که تو کله پارک پیچید و گونه ی مرده بیچاره رو سرخ کرد خب هیچکس توقع نداشت اون مرده گنده و کچل با بازوهای تتو دارش از یه بیبی بوی کوچولوی مو بلوند چک بخوره و حتی  بعدش هم چک های متعدد دیگه ای ..
خودش رو بخاطر پوشیدن اون شلوارک گرم کن تنگ و کشی سرزنش کرد و دوباره راه افتاد ...
وقتی دوباره شروع به دویدن کرد ..ذهنش رفت سمته زندگیش و ...جانگکوک ..
مردی که میتونست ارزویه هرکسی باشه ..
اون جذاب ، عضله ای و گنده ، مهربون ، و البته کمی خنگ بود ..
وقتایی که رکابی می پوشید و تتو هاش رو بیرون مینداخت یا وقتایی که موهاشو کوتاه میکرد ....دلش میخواست بره لایه بازوهاش و دره گوشش بگه فاک می ...
ولی همه اینا فانتزی ای بیش نبود ..
همیشه خودش رو به بهترین نحوه ممکن پیشه جانگکوک حاضر میکرد ..
تا اینکه کمی کوکی رو تحته تاثیر بزاره و بتونه باهاش رابطه برقرار کنه اما اون خرگوش انگار خنگ تر از اینا بود که نیازه اصلی جیمین رو بفهمه...
___________________
Jk pov

تایم اداری تموم شده بود ..
و همراهه نامجون و جین از آسانسور خارج شد ..
نامجون : با یکم مشروب چطوری جانگکوک شی ؟ هوم؟!
جانگکوک : خب میدونی .. جیمین خونه تنهاس و هیچ وقت شب تنها نمونده .. پس من میرم خونه ..
نامجون : اوکی همسره نمونه ..
بعد از خداحافظی از به سمته ماشینش رفت که اونوره خیابون پارک کرده بود ..
بارون خیلی شدید بود براهمین کیفش رو بالا سرش گرفت تا خیس نشه ..
صدایه گریه های جیغ طوری رو شنید و کمی مکث کرد ...
ساعت ۱۱ شب ..
تو خیابون به این خلوتی ..
بارونه شدید ...
کدوم بچه ای هوسه بازی کردن کرده ؟
خواست سوار شه که باز هم صدایه گریه تو گوشش پیچید ..
دلش طاقت نیاورد و به سمته صدای گریه ها رفت ..
جانگکوک : هی ..کسی اونجاس ؟
به کوچه ای رسید اما چیزی ندید ..
تا اینکه چشمش خورد به دوتا جعبه کارتنی ...
که صدایه گریه ازشون خارج میشد ..
به سمته جعبه ها رفت ...
جانگکوک:  وااای گاااد .. اینا بچن ..
دستش رو به سمته یکی از بچه ها برد که موهاش از بارون خیس شده بود رویه پیشونیش چسبیده بود ..
لپ های درشت سفیدی داشت و چشمای سیاهش میدرخشدند ..
بچه ی بعدی رو نگاه کرد که موهای قهوه ای روشن فره ریز داشت و صورتش مثله تیکه ی کنده شده از ماه بود ...
جانگکوک : اخه مادر پدرتون کجان کوچولوها ؟ اینجا خیلی سرده ..
میریم تو ماشین تا بیان دنبالتون ....
جعبه هارو برداشت بدو بدو سمته ماشینش رفت ..
جانگکوک : خبب اسمتون چیه ؟ بزار ببینم ...
دستش رو داخله جعبه برد اما هیچی پیدا نکرد که یهو نوشته رو جعبه توجهش رو جلب کرد ..
"لطفا مارو نگه دارید"
اون دوتا بچه معصوم رو سره راه گذاشته بودن ؟
پسری که کوچیکتر بنظر میرسید گشنه بود و دوروز بود که تو اون شکمه کوچولوش هیچی نرفته بود .. فقط ابه بارون ...
جانگکوک نگاهی به اون دوتا انداخت ...
جانگکوک : هیش الان میریم خونه .. گرسنتونه ؟ باشه پسرا اروم باشید ...
با این حرفا خودش رو بیشتر دلداری میداد...
چون یه بچه ی به ظاهر ۶ ماهه و اون یکی ۱ ساله چیزی از حرفاش نمیفهمیدن ..
_______________

دینگ "
زنگ رو فشرد منتظره جیمین شد ..
جیمین : اون که همیشه کلید داره ؟ پوووف ...
در رو باز کرد و با صحنه رو بروش دهنش بازموند ..
دوتا بچه تو بغله همسرش که خیسه اب شده بود ...
جانگکوک : میزاری بیام تو ؟

_________________

ووت و نظر بدید
دوستتون دارم 🍉🍉

( بچه ها ببخشید بابت پارت های کوتاه چون اوایل داستانه یکم طول میکشه تا جا بیوفته و طولانی تر بشه ) 

Jeon family [Kookmin]Where stories live. Discover now