part 4

6.8K 840 177
                                    

ساعت 30 : 3 صبح :

تققققق ...

"جیمین صدای تو بود ..چقدر بد خوابی بیبی "

" هوم ..هوم؟ "


سریع بلند شد و اطرافش رو نگاه کرد و با دیدن جسم کوچیکی که از رو تخت افتاده روی زمین بسرعت بلند شد ...


" جانگکوکککککک"

هردو مشغول چک کردن بدن بچه ی یک ساله بودند و داشتند مطمئن میشدن که اتفاقی براش نیوفتاده باشه ...

اون بچه حتی گریه هم نکرده بود و الان حدودای ساعت چهار صبح تو بغل جیمین دست میزد و با صدای بلند میخندید ...

و جانگکوک برای اینکه پسر کوچیک تر رو بیدار نکنه اون رو به بیرون اتاق برده بود ..


"عزیزم این نمیخوابه میشه تو بگیریش من فردا باید برم شرکت "

حس میکرد قسمتی رو که تو اتاق برای خوابوندن بچه بوده رده پاهاش رو گرفته و یه مسیر درست کرده ..حدوده یکساعت بود که داشت اون رو راه میبرد اما انگار اون فقط با نزدیک شدن به طلوع خورشید سرحال تر میشد ...


" اپاااا ...دست"

و بعد به دنباله حرفش برا خودش دست زد و هورا کشید .


" اما فسقلی باید بخوابی ..."
گفت و بوسه ای رو لپ تپل اون بچه زد جیمین با چشم بند صورتیش از پله ها پایین اومد و بدون حرف بچه رو گرفت و دوباره رفت بالا ...


اصولا وقتی از خواب بیدار میشد یا تو خابالودگی بود نباید زیاد رو مخش میرفتی پس جانگکوک هم سکوت کرد و ترجیح داد یه دوش اب یخ بگیره تا بوی استفراغ شیر ، پی پی بچه ، مواد شوینده رو از بین ببره ...


" گوش کن جانگکوک حوصله ندارم ده بار ده بار همه چیزو بگم تو راه به مغازه میری و تمام وسایل مورد نیاز بچه تاکید میکنم تمام وسایل رو به صاحب فروشگاه میگی برات آماده کنه تو دوتا تم رنگه طوسی و ابی و اونارو میخری و شیر خشک و غذای بچه رو هم جدا میگیری..اوکی هانی ؟ "

لبخند زورکی زد و از تو خونه خارج شد واقعا فکر نمیکرد نگهداری از بچه ها حتی برای یه روز انقدر سخت باشه ...


جیمین : مامان برات یه کارتون خوشگل میزاره توام ببین تا من کارامو بکنم باشه عزیزم؟


بعد از اینکه تایید کوچولویی با تکون دادن سره پسره بزرگتر گرفت به اتاق خواب رفت و پسر کوچولو رو بغلش گرفت تا پوشکش رو عوض کنه ...


جیمین : خب بیبی اسمت رو چی بزاریم ؟ اوممم ... از اونجایی که کیوت و ساکتی اسمت رو میزارم جونگهو دوسش داری ؟ ...


Jeon family [Kookmin]Where stories live. Discover now