part 16

835 177 268
                                    

Please vote🌟🌟🌟

_______________________________________

_ خشم چیه؟! چی باعث میشه به مرحله پرخاش برسه؟ چه متودی میتونه بهترین کمک رو به کنترل کردنش بکنه؟ چه کسانی باید از متود های کنترل خشم استفاده کنن؟.... و در نهایت این کلاسها چه تغییری توی شخصیت و زندگی ما بوجود میارن؟......

همونطور که با کلافگی کاملا مشهودی روی صندلی نشسته بود نگاهش رو از دکتری که توی جلسه گروهی در حال حرف زدن بود گرفت و خیلی کوتاه به اطرافش نگاه کرد. تقریبا همه کسایی که توی جایگاه هری نشسته بودن جوری با تمرکز و دقت به حرفای اون دکتر گوش میکردن که انگار فقط هری از بینشون بر خلاف میلش اونجا نشسته. چیزی که باعث شد چشماشو با حرص بچرخونه و آه بکشه.

_........ این مثل یه جرقه در درون شماست. که اول خودتون رو به آتیش میکشه و بعدم گریبان هر کسی که در اطرافتون هست رو میگیره و بهشون منتقل میشه. اما سوال اصلی اینجاست که: چه چیزی اون جرقه رو از همون ابتدا تشکیل میده؟ آیا این فقط جزئی از شخصیت و اخلاقیات ماست؟؟ یه فاکتور بیرونیه که فقط خارج از قدرت تحمل و کنترل ماست؟ یک خاطرست که یادآوریش موجب شکل گرفتن اون جرقه و انفجارش میشه؟؟ قطعا برای هرکدوم از شماها این میتونه متفاوت باشه......

برای چند ثانیه پلکای خستشو روی هم گذاشت و بعد با بی حوصلگی به ساعتش نگاهی انداخت. گلوشو صاف کرد و دوباره نگاهی به زن جوون صندلی کناری انداخت که با دقت و تمرکز خیلی زیاد در حال نوت برداری از حرفایی بود که اون دکتر میزد.

_ ......... ولی هدف اصلی اینه که توی این کلاس مهارت هایی رو یاد بگیریم که بهمون کمک میکنه عکس العملمون نسبت به فاکتور هایی که باعث بروز دادن خشم میشه رو کنترل کنیم.......

کاملا مخفیانه و دور از چشم بقیه کسایی که اطرافش نشسته بودن قفل گوشیش رو باز کرد و با باز کردن صفحه واتس آپش متوجه پیامی از طرف لویی شد که چند دقیقه قبل براش فرستاده شده بود.

"با اولین جلست موفق باشی. اگه قراره از اون مطالب ازتون امتحان بگیرن یادت نره جمله های مهمو کف دستت یا روی جورابت بنویسی. همیشه بهترین روشه."

صدای خنده بی اختیار و نه چندان آرومش توجه چند نفر از کسایی که اطرافش نشسته بودن رو جلب کرد و باعث شد با خجالت صفحه گوشیشو دوباره قفل کنه و همونطور که لبشو گاز میگیره دوباره به صورت نمایشی با چشمای ریز شده روی حرفای دکتر تمرکز کنه.

___________

همونطور که روی صندلی پشت پیشخون مغازه لم داده بود آخرین موجودی اون ماه رو توی سیستم ثبت کرد و بعد مشغول سفارش دادن کتابهایی که ازشون درخواست شده بود کرد.

چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که بالاخره صدای زنگوله در ورودی باعث شد با لبخند بی اختیاری به بالا نگاه کنه و به سرعت از روی صندلی بلند شه.

Irresistible [L.S] *Completed*Where stories live. Discover now