آفرودیت | Aphridite🌻
#پارت_هفتمهفتاد و دو ساعت پس از روز جلسه، ماموران شیاطین رود سبز را برای احداث پایگاه، اشغال کردند.
مردم متعجب و خشمگین بودند و هیچکس در جریان کارهای انجام شده نبود.
تا آنکه همان روز، با صادر شدن روزنامهای خبر به طور رسمی به مردم اعلام شد.
حق امتیاز رود سبز به دستور بانوی آنجل، به شیاطین واگذار شده بود.
سیاستمداران از مردم خواستند تا آرامش خود را حفظ کنند زیرا که خطری کشور را تهدید نمیکند.من و ماری اما، فارغ از اتفاقات و حاشیهها، روزهامان را مانند قبل میگذراندیم.
گاهی که برای قدم زدن از قلعه خارج میشدیم، مردم شهر با دیدن من میپرسیدند:
-چخبر شده است؟ آیا لازم است نگران باشیم؟
و من که از آنها بیخبرتر بودم لبخندی میزدم و میگفتم:
-خیر، همهچیز تحت کنترل است!آنجل فضای سابق را نداشت.
لرد کامپبل، پیدرپی به ما سر میزد و بیسر و صدا، قلعه را ترک میگفت.
گاهی هانس را هم میدیدم که همراه او به اینجا میآمد.
آنگاه او به من لبخندی میزد؛ و من هم، لبخندی به او!
هرگاه که او را میدیدم، دستی به موهای لخت خود میکشیدم و میپنداشتم، چگونه خدایان هر تار مویش را لینقدر مجعد از ریشه در آوردهاند؟!
گاهی او را نزدیک بانو میدیدم؛ نگاههایشان به هم نظرم را جلب میکرد و به شایعهای میاندیشیدم که ماری در روز جلسه برایم گفته بود!رود سبزهم دیگر فضای سابق را نداشت!
دیگر هیچ کودکی برای بازی و شنا به آنجا نمیآمد.
طبیعت یکسان بود.
هنوز هم ندر ملایم خورشید جلوهی مرواریدی را به رود میداد.
ابرها هنوز هم مانند کیکهای نارگیلی، قابل لمس و طعم بودند.
پرندهها و آوازها و چمنها و درختها و... حتی اشرفیهای زرد رنگ هم یکسان بودند!
مردم اما نه!
در قلبهای تپندهی این کشور لعن و نفرینی بود که از ترس قدرتی قالب، بر زبانها جاری نمیشد.
زیرا که اینجا دختر ماه هم، نمیتوانست شیاطین را متوقف کند!
***
![](https://img.wattpad.com/cover/237483037-288-k838623.jpg)
STAI LEGGENDO
Aphrodite | آفرودیت
Storie d'amoreمتیس، دفنیس و ماه. سه قمر که مردم جهانی فراطبیعی میپرستند و هر قمر زادههایی را برای انجام اهدافی از زمین، به این جهان میفرستند. سه نژاد فرشته، شیطان و انسان که با صلحنامه در یک جهان زندگی میکنند. همه چیز مخفی و پوشیده است که ونوس دختر ماه، که...