خودشو تو چند سانتی یه خودکار که به قصد در آوردن چشاش بالا گرفته شده بود دید
_ببین من غلط کردم اونو گفتم گوه خوردم جان من اونو بیار پایین
_فقط یکبار دیگه فقط یه بار دیگه به من بگو خانم جای اینو با سیمای داغ عوض میکنم اونقدر تو چشمات میگردنمشون که چشاات ذوب شن
موقعی که کلمه چشات رو میگفت با بالاتر کشیدن تهیونگ قضیه رو بیشتر خطری کرد
_باشه باشه غلط کردم لطفا اونو بیار پایین
لوهان همزمان با ول کردن ته هول آرومی بهش داد
_دیک فیسه احمق بعد راشو کشید و رفت_این دیوونه چش بود•-•؟!
یه ساعت تموم رو صندلیه مخصوص همراه بیمار نشسته و به کوک خیره شده بود
قبل از سن بلوغش مجبور بود هر بار یکی از رگاشو ببره که به هیچکی صدمه نزنه
اما با رد کردن اون سن انتظار داشت راحتتر باشه اما بدتر زندگیش بهم ریخت پای یه موجود لعنت شده که معلومم نبود چی هست به زندگیش باز شد حالا هم که این پسره روبروش به عنوان عروسک خریده بودتشو پدرشم که از خدا خواسته انداختش بیرون سر چند درصد سهام بعدم یهویی از جایی که معلوم نبود کی و کجا با کوک بحثش شد و بعدشم کارش به بیمارستان کشید...
با یادآوری اینکه قبل از بیهوشیش تغریبن خشک شده بود ذهنش دوباره درگیر شد به کوک خیره شد آروم زمزمه کرد
_برای چی اونموقع غش کردی اخه؟!
(حس میکنم به تو ربطی نداره کیم تهیونگ)
با شنیدن اون صدای لعنت شده که از پشتش میومد برگشت و اونو دقیقا روی تخت بیمارستان دید درحالی که به پاشو بالا انداخته بود و خودشو با نگاه کردن به ناخناش سرگرم کرده بودتهیونگ سعی کرد ارامششو حفظ کنه ولی با یه حساب سر انگشتی تمام این اتفاقات تقصیر خود لعنت شدش بود
_باز برای چی اومدی ای
(خودت نمیدونی؟)
_نگو باز اومدی بری تو بدنم که حوصله ندارم-_-
(اتفاقا برای همون اومدم بیب...)
برگشت تا به اون لعنتی اخطار بده اما با رفتن داخل بدنش نتونست چیزی بگه با لرزیدن بدن ته که حالا تو اختیارش بود آروم حرف زد
(بیا بریم معشوقه منو ببینیم...متاسفم اما تنها راهم همینه!)
بعد با قدمهای مقتدرانه از اتاق کوک خارج شد و به طرف درب خروج بیمارستان رفت...
کوچه پس کوچه ها رو پشت سر میزاشت تا به یه کافه کوچیک رسید یه کافه کوچیک تو یکی از بدت ین و کثیفترین محله های شهر البته اون کافه هم در رنگ کنی برای پلیسا بود پشت اون کافه یه در بود برای ورود هم یا باید کلمه رمز رو بلد باشی که معمولا با لاس زدن با دختر پشت پیشخوان بود
یا اگه میخوای از دسته اون دختر لعنتی خلاص شی باید عضویت طلایی داشته باشی البته اون با گول زدن ۳ نسل خوانوادهی کیم تونسته بود اون کارت رو بدست بیاره
با نشون دادن کارت مخصوصش به دختر پشت پیشخوان سریع در رو باز کردن
البته من باعث شدم اسم خانواده کیم به عنوان بدترین خانواده تو تاریخ ثبت شه که کار زیادی سختیم نبود فقط لازم بود...
اما با برخورد یه نفر بهش تمام رشته افکارش پارش پاره شد لعنت بهش لباسش کاملا قرمز شده بود
با عصبانیت صورتش رو بلند کرد با دیدن پسری که به طرز عجیبی خوشگل بود پوزخند و زد و آروم چند قدم رفت جلو
پسرک حالا از ترس ویبره میرفت فقط کلمه ببخشید رو تکرار میکرد
به لکه قرمز رنگ بزرگ روی لباسش اشاره کرد
_میخوای اینو چجوری جبران کنی بیبی؟!
لحنش کاملا سرد بود
پسرک از ترس یهویی گفت
_هرکاری بگید انجام میدم فقط لطفا منو ببخشید...
_حالا درست شد بیبی
اما جیمین با چشمای پر از تعجب به کیم تهیونگ جعلی خیره شد
منظور اون مرد چی بود اما با حرف بعدی مرد شکش به حقیقت تبدیل شدو تمام کاسه کوزه ها رو سرش خراب شد
_فک کنم قراره عالییی به فاک بفرستمت...
لعنت به این شانسه گوهش اون حتی به رییس این خراب شدم نگفته بود که پرده بکارتشو هنوز داره!!!
حالا هم قرار بود از کون جر بخوره سایزش....امممم خب موقع برخورد دستش کشیده شد بهش دیگه...
سایزش بدون اقرار باید میگفت خرطومه فیله•-•
YOU ARE READING
Small troublemaker!
Randomتهیونگ،شب ها به ته کوچولو تبدیل میشه و جونگکوک باید همیشه مراقبش باشه تا اتفاقی برای کوچولوی کیوتش نیوفته،ولی......