جلوی در اتاق رسیدم دستگیره بدست مردد موندم اگه برم تو یعنی چی میشه؟
به معنی اینه که دستی دستی بکارتمو دادم رفته؟
این خیلی نامردیه این همه هرزه ریخته اینجا اونوقت منی که حتی یه صحنه کیسم از نزدیک ندیدم باید این بلا سرم میومد
یاد حرف پدرم افتادم که میگفت "اگه یه اتفاقی قرار باشه بیوفته حتی اگه خودتم زنده زنده چال کنی بازم میوفته کارما شوخی بردار نیست"
دکمه آف مغزمو زدمو رفتم داخل اما چرا بجای اون یه نفر دیگست؟!!......-----------------------------------------------------------
_آییی از کت و کول افتادم لعنت بهت کیم سوکجین لعنت به زندگی لعنتتتتتت
(غیژژژژژژژ)
سریع به عقب برگشت
_یا مسیح اون دیگه صدای چی بود اما....شاید خیالاتی شدم عاره بابا ولش کن فعلا باید اینو ببرم طبقه یازدهم ایححح اصلا طبقه چندمم؟!
آروم به دور و بر نگاه کرد تا تابلویی که شماره طبقات و میزنه پیدا کنه اما چرا سرجاش نیست؟!!
آروم به جای میخا دست کشید از سفیدی اون تیکه میشد فهمید یه چیزی اونجا بوده اما چرا حالا جیزی نیست
(طبقه پنجم)
با شنیدن صدای باز شدن در آسانسور و زنی که طبقات رو اعلام میکنه برگشت اما هیچکس نبود
_واقعا که زهرم ترکید بچه های فضول ایحححح
کمی با دستش قلبش رو ماساژ داد بعد از ماساژ قلبیش رفت سمت سبدای خرید تا ببرتشون بالا اما این صدای قدما چی بودن
به پشت سرش نگاه کرد چیزی ندید...
آروم سرش رو خم کرد
_عجیبه ها...کمی فکر کرد بعد گذاشت پای توهماتش
اما بعد از چند دقه لامپا شروع به روشن خاموش شدن کردن و بعد بومممم تمام لامپا ترکیدن قلبش داشت تو دهنش میزد صدای قدما بهش نزدیکتر میشد میخواست فرار کنه اما پاهاش کاملا سست شده بودن یه حس عجیبی بهش دست داد اما بیشتر دلش میخواست فرار کنه ولی با وضع پاهاش مطمئنا از بالای پله ها میوفتاد حس اینکه یکی بالا سرشه بهش گفت که باید مراقب باشه اما....
همون لحظه دستایی هولش دادن...و فقط چند لحظه طول کشید تا از بالاترین پله بیوفته...
آروم بالاسره پسر جوونی که هولش داده بود رفت خونی که از سر پسرک میرفت معلوم بود مرده همین باعث شد نیشخند بزنه از ۱۵ سالگی عاشق کشتن بود ولی حالا وقت نیست فعلا تا همینجا خوبه...
_هوممم حالا جنازه کوچولومونو کجا قایم کنیم؟
همون طور که انگشت اشارش رو به چونش میزد به اطراف نگاه کرد با دیدن آسانسور فکری به سرش زد
_کوچولو متاسفانه طلسم نیووردم بزنم تا روحت عذاب نکشه ولی برای من مهم نیست چون روی من تأثیری نداری پس بیا همینطوری که نیمه جونی تیکت کنم هوممم؟
درسته اون هنوز زنده بود....
و این یعنی لذت بیشتر!
آروم چاقوش رو درآورد اولین کاری که باید میکرد بریدن تارای صوتی اون پسرک بود خیلی سریع چاقو رو روی گلوش کشید بعد به خونایی که بیرون میزد نگاه کرد خوب مرحله اول تموم شد حالا بریم سراغ لذتمون!
و بعد شروع به بریدن انگشتای پسرک کرد بعد دستاش و تا آخر ادامه داد حالا فقط یه کپه گوشت انسان بود سریع تیکه های پسرک رو داخل یه کیسه کرد به سره جنازش نگاه کرد
_بیا یکم بقیه رو بترسونیم!
سریع سر رو از موهاش برداشت و داخل محفظه های توی آسانسور گذاشت با وجود اینکه دره محفظه رو گذاشته بود اما چشمای براق اون جنازه خوشگل توی تاریکی برق میزد تصمیم گرفت اون کیسه ای که مال تیکه های بدن جنازه بود رو هم اون پشت بذاره
دوباره در محفظه رو برداشت بعد از جاسازی کیسه و دوباره تنظیم کردن سر در محفظه رو بست و پیچ هاش رو هم سفت کرد کارش تموم شد حالا فقط نیاز بود اون خونا رو جمع کنه....
BINABASA MO ANG
Small troublemaker!
Randomتهیونگ،شب ها به ته کوچولو تبدیل میشه و جونگکوک باید همیشه مراقبش باشه تا اتفاقی برای کوچولوی کیوتش نیوفته،ولی......