(از زبان جونگ کوک )
بعد از بوسه نفس گیرمون تهیونگ پیشونیش رو چسبوند به پیشونیه من تو همون حالت زمزمه کرد
تهیونگ : جونگکوک بانی تو خیلی فوق العاده ای هر چقدر میبوسمت بازم سیر نمیشم مثل یه تشنه ایم که نیاز به آب داره به اب میرسه سیراب میشه ولی فرق من با اون تشنه اینه که هیچ وفت از تو سیر نمیشم تو آب نیستی تو خود کوه نمکی که باعث میشه من تشنه تر بشم .از زوق زوق تو دلم کله قند که هیچی کارخونه قند اب کردن را افتاده بود
همونجور تو بغل هم بودیمو تو تصوراتمون غرق بودیم که چشمم به ساعت افتاد و به خودم اومدم از تهیونگ جدا شدم و همینطور که با سربع ترین سرعت ممکن به سمت اتاق خوابمون میرفتم داد زدم :« ته ته بدو دیر شد تا تو ماشینو روشن کنی ممنم لباس میپوشم میام »
رفتم تو اتاقو تا خواستم هل هلکی یه چیزی بپوشم چشمم افتاد به لباسایی که ته ته برام رو گداشته بود یه کت و شلوار خوش دوخت مشکی به سیاهی شب با یه پیرهن سفید که همشون فیت تنم بود سریع لباسارو پوشیدمو برق لب صورتی رنگ مود علاقم که ته ته برام خریده بودو خودشم خیلی دوست داشت براش ازش بزنم رو به لبام مالیدمو از اتاق اومدم بیرون و به سمت ماشین حرکت کردم ته ته به ماشین سان روف مشکیش که سقفشو باز گذاشته بود تکیه داده بود و جفت دستاشو تو جیب شلوارش فرو کرده بود سرشم پایین بود داشت با نک کفشش با سنگ ریزه ها ور میرفت رفتم سمتش و جلوش ایستادم سرشو بالا اورد و خیره صورتم شد حتی پلکم نمیزد یه بشکن جلو صورتش زدم که به. خودش اومد
تهیونگ : خیلی خوشگل شدی
کوک : تو خوشتیپ شدی ولی تو یه کم زیادی خوشگل نشدی باید مراقب باشم ندزدنت
یه دونه از اون لبخندایه مستطیلیش زد و دستم و گرفت در ماشینو برام باز کرد نشستم اونم ماشین دور زدو سمت راننده سوار شد و راه افتادیم به سمت دانشگاه
(از زبان تهیونگ)
طبق عادت همیشگیم که موقع رانندگی دست کوکی رو میگرفتم دستشو گذاشتم رو دنده و دست خودمم گذاشتم روش . از یه شیرینی فروشی رد شدیم خیلی به نظرم اشنا بود ، یعنی از اینجا خرید کردم ؟
(وجدان ته ته : احمق جون این همون شیرینی فروشی ایه که اولین بار بذای کوکی ازش شیرینی خریدی
ته ته : با تشکر از وجدان عزیز )
حالا یادم اومد کی رفتم اونجا همه چی ازون روز شروع شد
*فلش بک چند سال پیش)
YOU ARE READING
امگای خاص من
Romanceتهیونگ قویترین الفا و لیدر پک مخوف در واقع یه نقطه ضعف داره اونم جفتش جونگ کوک که یه امگاست . تهیونگ یه روز که به خونه برمیگرده میمبینه یه بچه 15 ساله که تا حالا ندیده بودش تو خونشونه حالا بیاین ببینیم چه اتفاقی برای تهیونگ و جونگکوک مییوفته....... ...