پارت 16 اعتراف از بچگی 2

1K 125 1
                                    

از زبان تهیونگ

شب بود و رو تخت دونفرمون دراز کشیده بودیم تو بغل همدیگه و خوراکی میخوردیم و فیلم میدیدیم . بعد از تموم شدن فیلم کوک بلند شد و لامپ خاموش بعد دوباره برگشت رو تختو خودشو تو بغلم جا کرد، به این حرکت کیوتش ریز ریز خندیدم و بعد از بوسیدن لبای خوشمزش چشمام و بستم و با فکر به خاطرات گذشته به خواب رفتم .

(فلش بک«نکته : این فلش بک درواقع خوابی هست که تهیونگ داره میبینه»)

(تهیونگ 8ساله )

با صدای جیک جیک گنجشکا از خواب بیدار شدم طبق عادت همیشگیم چشم بسته یه دور ،
دور و ورم و انالیز کردم تا قشنگ مغزم لودینگ شه بعد ازینکه فهمیدم چه خبره به کنار دستم نگاه کردم تا مطمئن بشم کوکی هنوز پیشمه وقتی اطمینان خاصل کردم که اینجاست شروع کردم آروم بوسیدنش اول از همه پیشونیش رو بوس کردم بعد چشم سمت راست بعد چشم سمت چشم ، لپ سمت راستش و لپ سمت چپش و چونش ( ها ها ها ها 😈😈😈 منتظر بودین لبشو ببوسه ؟ نننههه هنو زوده بعدشم بچم خیلی جنتلمن تشریف داره خوب بریم ادامه ی داستان )

(جونگکوک ۷ساله 🐇)

با حس یه چیز نرم که رو صورتم جابه جا میشد چشمامو باز کردم و با صورت خوابالو خندون تهیونگ مواجه شدم

یکم اینور اونور و نگاه کردم تا موقعیتمو درک کنم بعد ازینکه فهمیدم تو بغل تهیونگم و اون چیز نرم لبای تهیونگ بود که داشته صورتمو میبوسیده لپام سرخ شدو از خجالت سرمو تو سینه ی تهیونگ قایم کردم .

با لرزش بدن ته متوجه شدم که داره به این کارم میخنده پس به نشونه ی اعتراض یه مشت نصبتا محکم به بازوش کوبوندم .

(از زبان تهیونگ)

چند دقیقه گذشته بود و ما دوتا همونجوری تو بغل همدیگه دراز کشیده بودیم .

با نقه ای که به در خورد از هم جدا شدیمو رو تخت نشستیم .

مامان 🐰: سلام

🐰و🐯:سلام

مامان🐰:بچه ها بدویین بیاین دست و صورتتون رو بشورین ، بعدش بیاین سر میز صبونه بخورین تا اماده بشیم بریم برای ثبت نام مدرستون .

🐰و🐯:چشم

مادر کوک بعد از لبخندی که بمون زد در اتاق رو بست و رفت .

بعد از رفتن مامان کوک از تخت پایین اومدمو دست کوک رو گرفتم و دنبال خودم کشیدمش تو دستسویی اتاقم

ادامه دارد ...😈😈😈

امگای خاص من Donde viven las historias. Descúbrelo ahora