چانیول با شنیدن این حرف با تعجب سمت بکهیونی که مخاطب قرار گرفته بود برگشت
- بک...چی میگه این؟ سفارش همیشگیت چیه مگه !
بکهیون که اصلا انتظار حضور اون شخص رو در اینجا نداشت با حول شروع کرد به جمع کردن قضیه
و توجهی به نیشخند روی لب مرد به خاطر حول زدگیش نکرد...
- چا...چان یول...منظورش ک..کتابه حالا...حالا ولش...کن بعدا...آره بعدا....برام میاردش...تو...نه ...آره خودت برو تو ماشین من...کتاب رو بیارم...نه بخرم...چیزه...بعد خودم میام...برو...چیه؟ برو دیگه...
چان که از جمله های بی سر و تهش متعجب شده بود سر تکون داد و سمت ماشین رفت
به مرد غریبه خیره شد که تکیه اش از در برداره اما اون پرو پرو فقط تو چشماش همراه یه نیشخند خیره شد...
آخرش چان طاقت نیاورد و با شتاب در رو باز کرد و همراهش مرد هم به اون طرف پرت شد
با یه لبخند از روی رضایت پشت فرمون نشست
و منتظر به غریبه که بکهیون میکشیدش و به نا کجا آباد میبرد نگاه کرد
به مهز اینکه پشت یکی از درخت های کنار دستشویی قرار گرفتن بکهیون شروع به حرف زدن کرد...
- تو اینجا چی کار میکنی! سوهو...مگه نگفتم بهت هر وقت که پیش همکارام دوستام یا هر خر دیگه ای بودم پیدات نشه...و پیش همه با یه نیشخند کوفتی و یه لحن ترسناک بگی : اون سفارش لعنت شده ی همیشیگت اوردم...من که هنوز تموم نکردم...
بعدشم...
حرفش با سیلی ایی که از سوهو خورد تو دهنش ماسید با بهت به سوهو که از عصبانیت نفس نفس میزد نگاه کرد
- هی...هیونگ!
چنگی توی موهاش زد و شروع کرد به حرف زدن کرد
-هیونگ و درد هیونگ و کوفت اشغال
اولا اینکه من هر موقع دلم میخواد پیدام میشه
و هر وقت هم بخوام اذیتت میکنم.
دوم ان اینکه ...همین الان خونت بودم لعنتی
چرا اون سرنگ های کوفتی رو تزریق نکردی ها؟
بکهیون با چشم هایی گرد شده از تعجب گفت
- سوهو...تو دیدیشون...خب من...راستش
وقتی دوم سیلی رو هم از جانب سوهو خورد دوباره ساکت شد
سوهو که نمیتونست خودشو کنترل کنه و اصلا نمیتونست با خودش فکر کنه الان جای این کار نیست دست بک رو کشید و سمت اتاقک نگهبانی خالی و پرده داری برد
به داخل پرتش کرد
و حین اینکه سرنگ و ماده ی مخصوص اش رو از کیفش بیرون میکشید میگفت
- بک ...تو لعنت شده...مگه....نمیدونی...اگه یه روز ...در میان تزریق نکنی چی میشه ها؟...
بکهیون که سرش رو پایین انداخته بود وسعی در قورت دادن بغضش داشت گفت
- م..من خسته شدم سوهو...دیگه نمیتونم...به مسیح نمیتونم دیگه
سوهو نگاهی بهش کرد و بعد گفت
- تو خودت گفتی...خودت میتونی این کار رو بکنی...وگرنه از اول خودم داشتم تزریق میکردم برات
از حالا هم برای اینکه مطمعن بشم حتما انجامش میدی خودم یه روز در میان میام پیشت انجام میدم برات...
-ولی...
- ولی بی ولی...همینیکه گفتم من در کل چند روز یه بار خونت میام یا با هم میریم بیرون
حالا میشه یه روز در میان
اون وسط یه کار مفید و مهم رو هم انجام میدم
حالا به اون دوستت زنگ بزن بگو خودش بره خونه
من خودم میرسونمت
سر تکون داد و شماره ی چانیول رو گرفت
-هی بک...کجایی تو؟
-چانیول...تو برو خونه...ممنون که آوردیم اینجا...خوش گذشت بهم.....حالا نگران من نباش یه کاری واسم پیش اومده..تو برو خونه
- مطمعنی؟
- اره ...تو برو
-باشه...پس فردا میبینمت
-خب...
گوشی رو قطع کرد و متعجب به سوهو و سرنگ توی دستش خیره شد
- چی کار میکنی سوهو؟ بزار بریم خونه خوب...
اینجا که نمیشه!
سوهو در حالی که هنوز با سرنگ مشغول بود گفت
- خونه خودت نمیریم
- چرا!
- میریم خونه من...حالا بعدا میگم چرا...
همینجا تزریق کنی بهتره...تا خونه من خیلی راهه
هم دیر نمیشه واسه تزریق...هم واسه خودت تو راه می خوابی...
بکهیون سر تکونداد و بعد گفت
- حداقل بیا تو ماشین...چرا اینجا؟
- ممکنه یکی ببینتمون...آستینت رو بده بالا
نگران هم نباش..نگهبان حالا حالا ها نمیاد...
سر تکون داد...و بعد آستینش رو بالا زد
- خب...شل کن بکهیون..
سعی کرد خودش رو نگیره تا سوزن گیر نکنه یا نشکنه
و سوهو آروم سوزن رو توی ساعد پسر کوچکتر وارد کرد...
حدود چند ثانیه بعد دارو اثر کرد
و بکهیون با چشم های بسته رو به زمین حرکت کرد
- بکهیون!... بک؟
وقتی فهمید قرار نیست جوابی دریافت کنه..
سفت بکهیون رو تو بغلش گرفت و سمت ماشین حرکت کرد
بعد خوابوندن بک روی صندلی پشتی به صورت بی حالتش نگاهی کرد و بعد خودش پشت فرمون نشست وشروع کرد به رانندگی..
____________________خببب بچه ها اینم از این
برای پارت بعد تعداد ووت ها به شیش یا بیشتر شیش برسه که من آپ کنم🙂
بکهیون نه معتداده و نه بیماری داره
پس به نظرتون قضیه اون سرنگ ها چیه؟!🤔
ببخشید که این قسمت اینقدر کم بود
ولی چون خیلی زود آپ کردم و قول میدم پارت بعدی بیشتر باشه و باید اینجا تمومش میکردم حتما ... پس اشکالی نداره😅
تعدادت ووت به شیش برسه=اپ پارت بعدی
خداحافظ😙
YOU ARE READING
Police officer
Romanceپارک چانیول و بیون بکهیون دو مامور پلیس هستند... و این طبیعیه که تا الان درگیر پرونده های زیادی شده باشند...اما نه پرونده ایی که به زندگی...کار...و عشقشون مربوط باشه... یکی از اون پرونده ها پرده از راز های نهفته زیادی در زندگی بیون بکهیون برمیداره...