part 6

69 13 4
                                    

سلام.. ببخشید یه کوچولو دیر شد آخه همش امتحان داشتم پشت سر هم تازه فردا هم دو تا دیگه دارم خدا به خیر بگذرونه😥
راستی عاشقققق این عکس از چان و بک هستم
که برای پوستر این پارت گذاشتم
خیلی باحاله.. هردوشون با این لباس ها و تیپ خیلی خفن هستند😆😘😋
دوستان امیدوارم از فیک خوشتون بیاد و ووت و کامنت بدید که حسابی ذوق میکنم بابای😙
____________________

صدای آهنگش رو ته زیاد کرده بود و با ریتم آهنگ پاش رو تکون میداد
نیم ساعت پیش چانیول بهش زنگ زده بود
و تویه کافه قرار گذاشته بود
اما خبری ازش نبود...
عصبی دستی تو موهاش کشید
و دوباره شماره چان رو گرفت با بوق سوم جواب داد...
- اومدم بکهیون.. تو ترافیک گیر کرده بودم دارم میرسم
بک که با کشیدن خط های فرضی روی میز خودش رو مشغول کرده بود.. با لحن حرصی گفت
- اگه میشه زودتر چان.. ‌سه ساعته اینجام
اما بعد صدای بوق گوشی تو گوشش پیچید
تکخندی زد و آهنگ رو دوباره پلی کرد
یاد شب گذشته افتاد که حسابی به خاطر کار چان ازش عصبانی بود..
اون سالها عاشق چان بود اما اون با نقشه و صرفا به خاطر شهوت بوسیده بودش و این عذاب آور بود
بکهیون بازیگر خوبی بود اون جوری رفتار میکرد انگار برای دیدن چهره چان خوشحال نمیشه
برای شنیدن صداش دلتنگ نمیشه
البته به خاطر کارهای چان و دختر بازی هاش دل خوشی ازش نداشت و همین هم بهانه ای برای
اجرای خوب نقشش تو پوست بی تفاوتی...
البته الان هم تمایل چندانی برای دیدار باهاش نداشت...
چون شب گذشته به خاطر عشقش بسیار اشک ریخته بود فقط شب قبل نبود اون سالها بود که اشک میریخت سالها بود که هنوز عادت نکرده بود به بوسه ها و سکس چان با دختره..
اون همیشه به خودش میگفت تو یک ترسویی
از این پوست بی حسی و محکم بودنت بیرون بیا
و همون بکهیون واقعی ساده و احساساتی باش و با همین وجهه برو و بهش اعتراف کن
انتظار نداشته باش شانس در خونت بزنه اینقدر خودت رو اذیت نکن
اما اینها فقط حرف بود
اون...نمیتونست این کا رو بکنه...هرگز
رشته افکارش با کشیده شدن صندلی پشت میز بریده شد..
سرسو بالا برد و چان رو دید
هدفونش رو در آورد و منتظر به چان نگاه کرد
اولین نفر چان دست آورد و بعدش اون دست داد
چان: - سلام
بک هم سری تکون داد..
چانیول آرنجشو روی میز گذاشت و به سمتش خم شد بعد گفت
- چیزی میخوری؟
بکهیون هم به تبعیت از اون آرنجش رو روی میز گذاشت و بعد ابروهاش رو بالا برد
- هی چرا حرف نمیزنی؟ ها؟
بکهیون توی دلش گفت برای اینکه میخوام بیشتر صدای تو رو بشنوم.. اما فقط جواب داد
- حوصله ندارم خیلی...
چان نگاهشو از چشماش به دستهاش داد
بعد دستی که باند پیچی شده بود رو گرفت و فشار کمی داد با در هم شدن صورت بکهیون گفت:
- درد داره هنوز؟ میخوای بریم درمانگاه؟
بکهیون با تعجب نگاهی بهش کرد و بعد آروم جواب داد
- نه بابا چیزی نیست... زود خوب میشه..
چان دستش رو رها کرد سری تکون داد و گفت
-امیدوارم همینطور باشه..
بکهیون بی طاقت گفت
-هی چان نمیخوای بگی چرا اومدیم اینجا!
چان سرش رو پایین انداخت و بعد خیلی آروم و کاملا بی مقدمه  گفت
- من مست نبودم..
بک که درست نشنیده بود گفت
- چی؟
چان دوباره سرش رو بالا آورد و در چشم های بک نگاه کرد و بعد تکرار کرد..
- گفتم اون شبی که بوسیدمت مست نبودم
بکهیون با چشم هایی گرد شده نگاهش رو توی چشم های چان گردوند.. اون اصلا انتظار نداشت چان بهش  اعتراف کنه..
- ه...ها!!
چانیول با نگاهی هاوی از شرمندگی گفت
- بک..م..من..من واقعا متاسفم من الکی مست کرده بودم میدونم که از قبل خبر داشتی
ولی.. خواستم خودم اعتراف کنم و مثل ترسوها ازش فرار نکنم..
دوباره سرش پایین انداخت و ادامه داد
- بک..لب هات... خب راستش چطور بگم
بکهیون با حرس تو حرفش پرید و ادامه داد
- لب هام شهوت انگیز بوده و تو فقط به خاطر حوس این نقشه بچگانه و شرمانه رو کشیده بودی
چان سریع سرش رو بالا آورد
- ب..بک من ببین... راستش د..درسته من...واقعا متاسفم...من هیچ قصد و قَرَزی نداشتم..
باور کن..
بکهیون تک خندی کرد سرشو پایین انداخت
و با خودش فکر کرد...تو اونو میبخشی تو نمیتونی از عشقت ناراحت بمونی معلومه که نمیتونی..
درسته قلبت از این کار چان شکسته
اما...نباید انتظار هیچ عشقی از طرف اون میداشتی
نباید به خودت امید میدادی..
تقصیر خودته اگه عاشقش نبودی خیلی راحت تر میبخشیدیش... پس چطوره با کمی منت سرش گذاشتن ببخشیش!
سرش رو بالا آورد
و چان که از سکوت طولانی مدت اون حسابی نگران یود از طرفی با دیدن چشم های شیطون بکهیون
تعجب کرد و با حرف بعدش حتی بیشتر
- باشه...اما شرط داره..
چان با خودش فکر کرد خدا رو شکر که اون آدم صبوریه و درست تصمیم میگیره از این وجه بک خیلی خوشش میاومد ( البته گاهی هم لجباز و تخس میشد)
با ذوق سرش رو تکون داد و گفت
- باشه بک هر چی تو بگی..
شرطت چیه؟
بکهیون سرشو بیشتر برد جلو و بعد گفت
- شرطم اینه که ببریم شهر بازی به حساب خودت!
و... سوار چرخ فلک و خانه وحشت و ترن هوایی هم باید بشیم
چشم های چان با شنیدن بخش آخر حرفش درشت شد و با ناباوری نگاهی به بک کرد
بک که برق شیطنت تو چشماش میدرخشید گفت
- خیر سرت تو پلیسی و نزدیکای سی سالته مرد گنده.‌.. وقتی هم سر کاریم انقدر جدی میشی آدم با خودش فکر میکنه الان با تیر چان رو بزنی آخشم در نمیاد
ته حرفش با خنده ادامه داد
- بعد...از ارتفاع و چیز های ترسناک میترسی!!
وای...وای خدا چان .... تو خیلی باحالی
چان اخمی کرد و گفت
- هی بک بحث کار با زندگی شخصی جداس
من  خیلی هم نترسم..اما خب یه کوچولو مثلا.. از فیلم های ترسناک بدم میاد
بک خنده ایی کرد و گفت
- بدت میاد؟!
چان دوباره اخم کرد و گفت
- هی بک بسه... اینقدر مسخره نکن
بک گفت
-  خب پس چرا از وسیله های شهر بازی میترسی!
- هی من از همشون نمیترسم...فقط از وسیله هایی با ارتفاع بلند... وتونل وحشت یه خورده... یه کوچولو میترسم
بک سرش رو به حالت مسخره ای تکون داد و ادامه داد
- باشه...باشه حالا..
اگه فقط یه کوچولو میترسی...
بریم شهر باری و حتما اون وسیله هایی هم که گفتم سوار شیم.. به اضافه یه فیلم ترسناک خفن
چان با چشم هایی گرد شده گفت
- عمرااااا
بک گفت با بیخیالی به صندلی اش تکیه داد و گفت
- باشه...پس دیگه اسم من رو هم نیار
چان برای بار هزارم چشماش گرد شد و گفت
باشه...باشه بیا بریم..من میدونستم تا من رو بدبخت نکنی ول کن نیستی
بک با خنده سر تکون داد وبعد با خودش گفت:
(این همه اذیت شدم به خاطرش... بزار یکم تلافی کنم..)
_________________________
***
بکهیون همینطور که دست چان رو گرفته بود و میکشید
(و تو دلش حسابی به خاطر این کار ذوق زده بود)
به سمت باجه بلیط ترن هوایی رفتن...
با متوقف شدن چان نگاهی بهش کرد
- چیه؟
-می...میخوی نریم؟
- اون لکنت مسخره برا چیه!
بیا بریم بابا! کاری نداره نترس... خب؟
چان که عملا هیچ کاری نمیتونست بکنه
فقط دوباره دنبال بک کشیده شد
و لحضه ایی بعد هر دو در صف دور درازی زیر
اتاقکی با سقف و طولی  بلند و صندلی بودند
بکهیون با ذوق دست چان رو تکون داد و بعد انگشتش رو سمت ترن هوایی گرفت و گفت
- چان نگاه همه چقدر از بابت سوار شدنش خوشحال شدن... وایییی. نگاه چه جوری جیغ میزنن!..
چان با چشم هایی گرد شده به مردمی که داخل ترن هوایی نشسته بودند و اون وسیله هم با سرعتی مرگ بار عقب جلو میشد و با هر حرکت صدای جیغ ها بلند میشد نگاه میکرد
شاید خجالت آور بود اما میدونست یه زره دیگه همچین صحنه ای ببینه حودش رو خیس میکنه...
و اما... لحضه ای بعد
***
واییییییییی چاننننننن
واییییی چه قدر باحالهههههه
چان که دیگه ایندفعه واقعا خودش رو خیس کرده بود سر تکون داد..
واقعا با هر حرکت ترن هوایی زهره ترک میشد
مخصوصا وقتی به پشت حرکت میکرد
چاننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن یا مسیحححححححححححححح
چانیول با چشم هایی از حدقه بیرون زده
به بکهیون نگاه میکرد که شهر بازی رو سرش گزاشته بود در حالی که اون شروالش رو خیس کرده بود... چون تو فکر بود... با یهویی عقب رفتن ترن و   جیغ بک اون هم از ترس و ناخودآگاه اسم بکهیون رو داد زد
- بکهیونننننننننننن گادددددد
بکهیون روشو با خوشحالی برگدوند و با صدای بلندی گفت
- خوبه یه چیزی گفتی فک کردم مردیییی😂
واییییییی
با کم تر شدن سرعت ترن هوایی و بعد ایستادنش
چان سریع کمربندش رو باز کرد و سمت دستشویی مرد ها دوید
بک هم با خنده دنبالش کرد
دیدن چشم های گنده شده و داد هاش از ترس
حسابی میخندوندش و دلش براش قنج میرفت
اون گاهی در کنار جذاب بودن واقعا کیوت میشد مخصوصا وقتی که میخواست بگه شجاعه
اما در حقیقت از ترس سکته میکرد
توی یکی از دستشویی ها درحال دستشویی کردن دیدش!!
- هیییی چی شد؟
چان هم از اون تو جواب داد
- وقتی استرس میگیرتم دستشویی میگیرتم..
بکهیون با سرخوشی خنده ای کرد
با خودش فکر کرد تا الان تقریبا همه وسیله هایی که چان ازش میترسید و از شانس خوبش برعکس... اون عاشقشون بود رو رفته بودند پس نیازی به فیلم ترسناک نبود دیگه
سمت چان که حالا داشت دست هاش رو میشست برگشت و گفت
- بهت ارفاق میکنم...و میزارم بریم خونه و  فیلم ترسناک نبینیم
چان با تخسی گفت
- من نمیترسم ها... اگه میخوای میریم میبینیم
بک با خنده سرش رو تکون داد و با مسخره بازی گفت
- آره... آره میدونم.. نمیخواد بابا بیا بریم خونه تا لباس هات رو به گند نکشیدی
و با انگشت شروالش رو که از قسمت پایین تنش خیس بود رو نشون داد و با خنده بیرون زد
چان با خجالت پشت سرش راه افتاد
و دنبال بکهیون گشت و پشت یک میز که بیرون از کافه بود پیداش کرد
منو رو دستش گرفته بود و با خنده نگاهش میکرد
حالا که اون حواسش نبود میتونست با دقت نگاهش کنه..
اون همیشه بک رو تحسین میکرد چه از لحاظ ظاهری چه اخلاقی  و باتنی ... اون خیلی زیبا بود مواقعی که ناراحت بود بیش از اندازه مظلوم بود مواقعی هم که ذوق میکرد یا خوشحال میشد خیلی کیوت میشد مواقعی هم که بحث کار پیش میومد و جدی میشد خیلی جذاب
بک بر خلاف چیزی که نشون میداد خیلی شکننده و حساس بود اون این رو میدونست... و شاید بکهیون هم از موضوع بی اطلاع بود..
میدونست بک به خاطر بوسیدنش اونم از سر حوس خیلی ناراحت شده... اما اون فقط با شهر بازی رفتن و کمی اذیت کردنش بخشیده بودش
این خیلی خوب بود...
درسته اون بیشتر شکننده و حساس بود اما گاهی هم واقعا قوی بود  و با مشکلات خوب کنار میومد
با تکان خوردن دست بک که بهش میفهموند سر میز بشینه کنارش رفت و نشست
و بعد خوردن سفارش های بلند بالای بکهیون( چون به حساب چان بود)
سمت ماشین حرکت کردند
داشتند با هم راه میرفتند که بک یهویی ایستاد
چان یا تعجب نگاهی به بک که لبخند روی لبهاش جاش رو به لرزش داده بود ک چشم هاش به بزرگترین سایز رسیده بود نگاه کرد... گفت
- بکهیون! چیه؟
نگاهشو دنبال کرد و رسید به فردی که به ماشینش تکیه داده بود و با نیشخند به بک نگاه میکرد
با زمزمه آروم بک که با لکنت حرف میزد بار دیگه نگاهی بهش کرد..
-ت...تو اینج...ا چی...کار می..میکنی!
غریبه دستی تکون داد و تکیه اش رو از ماشین گرفت به چشم های بک نگاه کرد
بعد با لحن تقریبا ترسناکی گفت
- سفارش همیشگیت رو آوردم..
بکهیون...
___________________
به نظرتون منظورش از سفارش همیشگی چیه!🤔
و خود اون غریبه کیه؟؟🤔
شما اگه ترن هوایی سوار شدن حالت کردوم یکی رو داشنید مثل چان بودید یا بک؟
من مثل بک بودم از هیجان اسم هر کی رو بلد بودم جیغ میزدم😂😂
ولی خیلی خوب بود ترن هوایی..😁😂
منتظر ووت ها و نظرات هستم بدین لطفا☺

😁😂منتظر ووت ها و نظرات هستم بدین لطفا☺

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.








Police officerTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang