〔Tᴡᴏ〕

262 51 0
                                    

جلو رفت و با تردید پرسید:می‌تونم بشینم؟

بدون اینکه بهش نگاه کنه جواب داد:بهت گفتم می‌خوام تنها باشم.

به دریا زل زد و گفت:من حتی اگر بخوام هم نمی‌تونم اینکار رو کنم.

ـ چطور من رو پیدا کردی؟

به نیم رخ سونگکوان زل زد و گفت:برای یک نگهبان خونین کار سختی نیست.

با شنیدن این حرف نیم نگاهی به ورنون انداخت.

ایستاد و با مکث گفت‌: هویت اصلیت رو فراموش کرده بودم.

پشت به ورنون حرکت کرد.

بدون معطلی دنبالش حرکت کرد و تند تند شروع به حرف زدن کرد:ببین می‌دونم چه حسی داری ولی...

ـ چطور میتونی همچین حرفی بزنی؟ تو از احساس من هیچی نمی‌دونی...

اجازه نداد ورنون حرفش رو کامل کنه و با صدای بلند ورنون رو ساکت کرد.

برگشت، دستش رو توی هوا تکون داد و ادامه داد:تو حتی یک درصد از اون ضربه‌ای که من خوردم رو درک نمی‌کنی ... نمی‌کنی چون یه تبعید شده نیستی... چون خیانت ندیدی...

ـ تو فکر می‌کنی برای من راحت بود؟... تمام آرامش، راحتی و شکوه نیروانا رو کنار گذاشتم که بیام دنبال تو بدون اینـ...

ـ من ازت نخواسته بودم همچین کاری انجام بدی.

دوباره شروع به حرکت کرد اما اینبار با سرعت بیشتر.

ورنون هم به همون اندازه سرعتش رو بیشتر کرد و به حرف هاش ادامه داد:فقط بزار توضیح بدم...

ـ چه توضیحی؟ مگه حرفی هم برای گفتن داری؟

آخرین قدمش رو بلند تر برداشت و خودش رو به سونگ کوان رسوند.
بازوش رو گرفت و اون رو به عقب کشید و گفت:فقط چند دقیقه...

اما سونگ کوان سریع دستش رو از تو دست ورنون بیرون کشید و گفت:به من دست نزن.

ورنون ملتمسانه گفت:خواهش می‌کنم اجازه بده توضیح بدم.

چشم هاش رو ریز کرد و با خشم گفت:می‌خوای به حرف هات گوش بدم که باز هم جادوم کنی؟

یه تای ابروش رو بالا داد و گفت:نه معلومه که نه... من هیچ وقت در مقابل تو از جادو استفاده نکردم.

محکم به سینه‌اش کوبید و با عصبانیت و تن صدای غیر عادی گفت:پس این حس رو چطور توجیه می‌کنی؟... چه توضیحی برای این تپش قلبم داری درحالیکه با تمام وجود ازت متنفرم؟

لبخند زد. بهتر از هرکسی می‌دونست هیچ وقت سونگکوان رو جادو نکرده.

با لبخند گفت:تو این تپش قلب رو برای من چطور توجیه می‌کنی؟... هنوز هم جادو داری؟

𝙻𝙾𝚅𝙴𝚁 𝙰𝙽𝙳 𝚂𝙸𝙽𝙽𝙴𝚁 [𝚅𝙴𝚁𝙺𝚆𝙰𝙽]Where stories live. Discover now