〔Fɪᴠᴇ〕

167 40 0
                                    

لحظه‌ی بعد هر دو خودشون رو بیرون دروازه‌های نیروانا دیدند.

بدون اینکه به مینگیو نگاه بندازه اخطار داد:مراقب باش ممکنه بخوان بهم حمله کنن.

ـ کی می‌خواد بهت حمله کنه؟

ـ نگهبان ها.

این رو گفت و به سمت دروازه حرکت کرد. وقتی درست پشت دروازه رسید اولین نگهبانی که متوجه هویتش شد سلاحش رو به سمتش نشون گرفت و پرسید:سرورم اینجا چیکار می‌کنید؟

نیم نگاهی به صلاحش انداخت و جواب داد:فکر کنم حق حضور در دیوان مربوط به خودم رو داشته باشم... درضمن...

به صلاحش نگاه کرد و ادامه داد:من هیچ نیرویی ندارم.

نگهبان بلافاصله سلاحش رو غلاف کرد و با شرمندگی سرش رو پایین انداخت.

از کنار نگهبان گذشت تا از دروازه رد بشه که نگهبان با اضطراب گفت:سرورم...

سرجاش ایستاد و اما برنگشت.

نگهبان که فهمید توجه سونگکوان بهش جلب شده ادامه داد:من رو ببخشید... نمی‌تونم اجازه بدم وارد بشید.

آروم آروم برگشت و به نگهبان نزدیک شد که نگهبان بیشتر سرش رو توی یقه‌ی لباسش فرو کرد. سر تا پای نگهبان رو از نظر گذروند و کاملا جدی گفت:من دیگه خدا نیستم پس... برای خودت بهتره من رو اینجوری صدا نزنی.

چند ضربه به شونه‌ی نگهبان زد که صدایی از پشت سرش گفت:اینجا چه خبره؟

برگشت و لبخند مصنوعی‌ای روی لبش نشوند و گفت:جناب یوم مدت زیادی از آخرین دیداری که داشتیم می‌گذره.

مرد اخمی که داشت رو پررنگ تر کرد و فقط گفت:جناب بو.

به نگهبانی که کنارش بود طوریکه سونگکوان و مینگیو چیزی نشنوند چیزی گفت و رو به سونگکوان گفت:چه چیزی شما رو به اینجا کشونده؟

به جای خالی نگهبانی که تا چند ثانیه‌ی پیش کنار نگهبان یوم ایستاده بود نگاه کرد و گفت:شما بهتر از من می‌دونید.

بدون توضیح اضافه‌ای به سمت دروازه حرکت کرد که نگهبان یوم راهش رو سد کرد و گفت:لطفا تا زمانیکه دستور صادر بشه همینجا منتظر بمونید.

ابروهاش رو بالا انداخت و گفت:صادر میشه نگران نباش.

تعظیم کوتاهی کرد و از کنار نگهبان یوم گذشت که نگهبان های دیگه سعی کردند جلوش رو بگیرند. وقتی تعداد زیادی از نگهبان ها رو جلوی خودش دید سرش رو به سمت نگهبان یوم برگردوند و یه تای ابروش رو بالا داد که نگهبان یوم اخمش رو پر رنگ تر کرد و دستور داد:بزارید رد بشند... دستور صادر شده.

تمام نگهبان ها کنار رفتند که سونگکوان لبخند مصنوعی‌ای تحویل نگهبان یوم داد و از دروازه گذشت.

𝙻𝙾𝚅𝙴𝚁 𝙰𝙽𝙳 𝚂𝙸𝙽𝙽𝙴𝚁 [𝚅𝙴𝚁𝙺𝚆𝙰𝙽]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ