〔Sɪx〕

153 40 0
                                    

چند قدم جلو رفت و نگران پرسید:با ورنون چیکار داره؟

مینگیو دستش رو روی شونه‌اش گذاشت و با اخم که حاصل از نگرانی بود گفت:صبور باش، مشخص میشه.

ورنون بدون مخالفت پشت دیوار روشنا ایستاد اما از چهره‌اش کاملاً مشخص بود که تعجب کرده.

نماینده‌ی عدلیه با زیرکی تمام شروع کرد:این جلسه طبق دادخواست دوباره‌ی شما برپا شده درسته؟

سرش رو تکون داد و کاملا عادی جواب داد:درسته.

ـ مدارکی که شما برای این جلسه ارائه دادید بعد از بازگشتتون از زمین جمع شده درسته؟

اخم کمرنگی کرد و خيلی عادی گفت:درسته!

ـ شما در تمام مدتی که بو سونگکوان تبعید شده بود ازش محافظت می‌کردید درسته؟

نیم نگاهی به ملکه انداخت و با مکث گفت:درسته!

پس شما در زمان سکونت تون روی زمین تونستید با بو سونگکوان ارتباط برقرار کنید درسته؟

سریع جواب داد:درسته.

ـ می‌تونید به حضار توضیح بدید که رابطه‌تون چطور بود؟

سرش رو پایین انداخت و کمی فکر کرد. بعد از چند ثانیه‌ی کوتاه سرش رو بالا اورد و گفت:خوب... یعنی خب ما با هم دوست بودیم.

ـ تا چه حد؟

سرش رو تکون داد و با مکث طولانی مدت گفت:میشه گفت... خیلی... بیشتر از... دو دوستِ... عادی.

ـ یعنی اقرار می‌کنید که رابطه‌ی عاشقانه داشتید؟

اینبار مدت بیشتری مکث کرد. مشخص بود تلاش می‌کنه حرف نزنه چون پشت اون دیوار چیزی جز حقیقت گفته نمیشه.

سرش رو پایین انداخته بود و با خشم به زمین زل زده بود که نماینده کمی تن صداش رو بالا برد و پرسید:درسته؟

بیشتر از این نمی‌تونست سکوت کنه، سرش رو تکون داد و گفت:همینطوره.

ـ بسیار خب... می‌تونم بپرسم واقعا حسی بین شما وجود داشت؟

باز هم با مکث جواب داد:بله... وجود داشت.

نیم نگاهی به ملکه انداخت که از شدت عصبانیت رنگش تغییر کرده بود.

نماینده عدلیه رو به حاکم عدلیه گفت:سرورم طبق گفته های چوی ورنون بین بو سونگکوان و چوی ورنون احساسات عمیقی وجود داشته...

صدای پچ پچ تمام حضار بلند شد اما نماینده به حرف هاش ادامه داد:مشخصه که بو سونگکوان در مدت زمانیکه روی زمین اقامت داشته دفاعیه‌ی خودش رو آماده کرده و از چوی ورنون که یک رابطه‌ی عمیق عاشقانه باهاش داشته خواسته این دفاعیه ها رو به عدلیه ارائه بده...

𝙻𝙾𝚅𝙴𝚁 𝙰𝙽𝙳 𝚂𝙸𝙽𝙽𝙴𝚁 [𝚅𝙴𝚁𝙺𝚆𝙰𝙽]Where stories live. Discover now