❄Part 11❄

87 31 5
                                    

(جه بوم)

با تموم شدن حرفم لبخند بزرگی زد که باعث شد حرصی تر شم.

با همون لبخند رو مخ که هی بیشتر کش میومد گفت:«بالاخره باید درس زندگیو از یه جایی یاد می گرفت منم اون روز به تو زنگ زدم ولی اون به جات جواب داد.منم دیدم براش سوال پیش اومده کنجکاویشو برطرف کردم»

اخم غلیظی کردم و یدفعه پریدم جلو گوششو گرفتم و پیچوندم.بدون اینکه اهمیتی به آه و نالش بدم با حرص غریدم:«میخوام صد سال سیاه کنجکاویش برطرف نشه.اون بچه هنو بلد نیست درست حرف بزنه اون وقت چی؟؟؟درس زندگی؟؟؟مگه تو زندگیت آموزندس؟؟تو یه دامبوی منحرف گوش گنده لنگ دراز بیشتر نیستی!!»

جک تو یه لحظه دستمو نیشگون گرفت و عقب رفت.همون طور که گوششو آروم می مالید گفت:«ببین یه لحظه استپ کن بینم.به جز انحراف و ماجرای دامبو که من هنوز که هنوزه درکش نمیکنم،چرا به من میگی لنگ دراز و گوش گنده؟؟من اصلا اینجور که میگی نیستم!»

اخمم غلیظ تر شد.شاید حق با اون بود.اما من کسی نبودم که به همچین چیزی اعتراف کنم مگه نه؟؟مخصوصا وقتی خودش قبول داشت یه منحرف واقعیه!!

پس با حرص داد زدم:«خیلیم هستی!!»و دنبالش دویدم.

اونم که یکم باهام فاصله داشت فوری چرخید و دور قفسه های آزمایشگاهش دوید.همینجوری دنبالش بودم و کم کم نفسم داشت بند میومد که یدفعه وایساد.نمیدونم به کدوم دلیل لعنتی ای هر وقت اون دیگه نمیدوید منم همینکارو میکردم.

فکر کنم اونم مثل من فکر میکرد که لبخند بزرگی زد و برام ابرو بالا انداخت.

نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم عصبانیتمو فراموش کنم.مجسمه برفیم تو کلبه منتظرم بود و حتما تا الان کلی نگرانم شده.با فکر به جینیونگ لبخند ناخواسته ای زدم که با حرف تهیونگ پوکر نگاش کردم:«هعی زندگی افسرگی کم بود خلم شد»

چشم غره ای بهش رفتم که دستاشو بالا آورد و با لحن مسخره ای گفت:«نه نه منو نخور آقا سگه.»و وقتی اخم غلیظ شدمو دید با ترس الکی گفت:«هوش پاچه نگیری یه وقت شلوارم دوختش مال ایتالیاس»

بدون اینکه نگاش کنم سمت در رفتم.

اونم با برداشتن چند تا چیز دنبالم دوید و برق آزمایشگاهشو خاموش کرد.نیم نگاهی که به ربات نیمه کارش انداخت و سوار ماشینش شد و منتظر به من نگاه کرد.

یه نگاه به ماشین انداختم و بعد اینکه سوار شدم مشغول بستن کمربند شدم.

بخاری ماشینو روشن کرد و با سوال من سرفش گرفت:«برا چی جعبه ای که اون فرستاده رو تو آوردی؟»

یکم گلوشو صاف کرد و با لبخندی که داد میزد من مصنوعیم گفت:«کدوم جعبه؟؟»

آه کلافه ای کشیدم و گفتم:«وانگ جکسون!!باور کن هیچ ماشین پستی قرمز نیست»و با چشمم به ماشینش اشاره کردم.وقتی دیدم حرفی برا گفتن نداره خودم گفتم:«برام یه کپی از وصیت نامشو فرستاده بود.احتمالا یه مرضی چیزی گرفته که داره بهم اخطار میده»

It's Not Possible S1:Snowy Sculpture(GOT7)[Full]Where stories live. Discover now